مفهوم خرافه در ادبیات اسلامی قرون میانه

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

 

«خرف» در لغت به معنای «فساد العقل من الکِبَر» آمده است. امابه جز این، و معانی بی ارتباط با آن، معانی دیگری هم که نزدیک به نوعی سخافت عقلی است در آثار لغت شناسان آمده است. یکی از نزدیکترین آنها به مفهوم مورد نظر ما تعبیر «حدیث خرافه»‌است. مردی که در یک حکایت، به نام خرافه نامیده شده، از قبیله بنی عُذره یا جُهینه، موضوع این داستان است. وی به میان جنیان رفته، پس از آن بازگشته، و حکایاتی از آنها نقل کرده است. این حکایات بر سر زبانها افتاده و به عنوان «حدیث خرافه» شهرت یافته است. در روایتی آمده که عائشه از رسول (ص) در این باره پرسید و گویی در این روایت حضرت مطالب راو را حق دانست! با این حال، این حکایات چندان نادرست بود که از این جا، کلمه «خرافه و خرافات» به معنای آنچه دروغ است، اما ملیح و شنیدنی، پدید آمد.‏ (لسان‏العرب، ج 9، صفحة 66).

ابن حجر در مدخل خرافه العذری، داستان این خرافه را نقل کرده و این حدیث را آورده است که عائشه از رسول (ص) خواست حدیث خرافه را برای وی بازگو کند. حضرت نیز حکایت خرافه را حق دانسته داستان او را در رفتن پیش جن و آنچه بر سر وی آمده نقل کردند. [الاصابه: 2/232 ـ 233].

به رغم نقل بالا، این داستان از قدیم به عنوان توضیحی بر کاربرد کلمه خرافه بر مطالب غیر قابل باور بکار رفته است به طوری که در ثمار القلوب ثعالبی (م 429) ص 144 ذیل «حديث خرافة» آمده است: «خرافه نام مردى بود از قبيله بنى عذره. پريان او را ديوانه كردند، و چون او را رها كردند، او پيش كسانش بازگشت، از آن هنگام باز از شگفتيهاى احوال پريان داستانها مى‏گفت. بدين روى چون عرب سخنى مى‏شنيدند كه دور از حقيقت و راستى بود مى‏گفتند: اين سخن از داستانهاى خرافه است. پس از آن اين اصطلاح در گفتار عرب بسيار بكار مى‏رفت تا آنجا كه به سخنان ياوه و ناراست گفتند: خرافات‏». زمخشری (م 538) نیز با اشاره به شعر ابن زبعری (علیه پیامبر (ص) پس از احد) که حدیث قیامت و بعث را «حدیث خرافه»‌ خوانده بود، گوید:  داستانهای این مرد از حکایات مربوط به جن که گفته بود نزد آنها رفته و برگشته و آن داستانها برای او رخ داده سبب شده است «حتی قیل للاباطیل و الترهات، الخرافات» (ربیع الابرار، 4/ 350).

و اما زبیدی در تاج العروس توضیح دیگری هم در باره خرافات داده و گفته است:‌ و تَقُولُ العَرَبُ: حَدَّثَنا فُلانٌ بأَحادِيثِ الخَلْقِ، و هي الخُرافاتُ من الأَحادِيثِ المُفْتَعَلَة. در اینجا احادیث ساختگی به معنای خرافات آمده است.

در کنار مفهوم خرافه، مفاهیم دیگری هم هست که آنها را نیز باید مورد توجه قرار گیرد. تعبیر به «اسمار» یا حکایات تاریخی یا عشقی کهن اما دروغ در کنار خرافات به آسانی بکار می رود.  در تاج العروس، نقلی آمده که تعبیر «الرطازات» هم چیزی شبیه خرافات اما در حوزه اشعار ضعیف است. [ذیل ماده رطز]. در باره کلمه «هلس» هم گفته شده که به معنای خرافات آمده است [ذیل ماده هلس]. تعابیری همچون هذیانات و ترهات و مانند اینها نیز به صورت تبلیغاتی در کنار مفهوم خرافات بکار می‌رود.

معنای خرافه بر اساس کاربرد آن در متون کهن

پرسش ما در اینجا این است خرافه چه جایگاهی در نظام معرفتی موجود در فرهنگ اسلامی در قرون میانه داشته است؟ به عبارت دیگر در کنار مفاهیمی چون علم، عقل، معرفت، مفهوم خرافه در چه مواردی به کار می رفته است.

بخشی از پاسخ به این پرسش در این نکته نهفته است که بدانیم کاربرد کلمه خرافه در کهن ترین متون به چه معنایی بکار رفته است. از آن مهم تر این که در معنای مورد نظر ما، یعنی تقابل خرافه با عقل، چه مقدار، حتی به لحاظ کمی، این تعبیر بکار رفته است.

این که در باره یک حکایت تاریخی یا یک باور عامیانه، یا حتی قصه لیلی و مجنون، یا کلیه و دمنه یا هر داستان دیگری، کسی آن را از حوزه «عقل» خارج کرده به حوزه «خرافه» وارد کند نکته ای است که باید مورد تامل و توجه قرار گیرد. طبعا تعیین مرزهای دقیق «خرافه و علم» هرچه دقیق‌تر باشد، می‌تواند حوزه نفوذ خرد را در منظومه فکری موجود در یک تمدن، کوچک یا بزرگ نشان دهد.

آیا در منظومه فکری مسلمانان در قرن اول هجری، خرافه به این معنا، یعنی این که عقل، باوری را به اعتبار آن که خرافه است رد کرده، کار برد داشته است؟

برای توضیح نکته بالا باید گفت آیا واقعا خرافه تعریف مورد اتفاق دارد یا نه؟ خرافه در اصطلاح رایج آن چه تعریف دقیقی دارد؟ توجه داریم که خرافه حتی اگر از لحاظ مفهومی روشن باشد، یعنی آنچه که نادرست اما شایع و در عین حال مقبول و ملیح است، اما از نظر مصداق و تطبیق محل اختلاف است. ممکن است کسی باوری یا سخنی را خرافه بداند، اما دیگری آن را خرافه نداند. این مسأله به اعتبار روشهای معرفتی موجود در آن جامعه، عقل حاکم بر جامعه یعنی آنچه خرد جمعی آن مردم است و قدرت درک و فهم آن شخص یا جامعه باز می گردد.

شاید در تعریف خرافه بتوان گفت: باورها و داستانهای عامیانه که دلیل عقلی بر درستی آن نیست اما اغلب شیرین و حتی در مواردی مورد قبول است خرافه است. بسیاری از باورهای عامیانه، به عنوان دین یا فرهنگ در میان ملتی مقبول است و تردید در آن نمی شود. وقتی سخن از عقل می گوییم، بلافاصله باید بگوییم عقل کی؟ چه کسی عقلش آن را نمی پذیرد؟ مثلا وقتی ابوریحان، باورهای هندیان را خرافه می داند، از چه نوع شاخص‌های عقلی استفاده می کند؟ چیزهایی که عقل هندوها آن را می پذیرد، عقل ابوریحان آن را رد می کند. پس نقطه ای که هر دو بتوانند بر خرافه بودن متفق باشند کجاست؟

حتی در میان مسلمانان، بسیاری از فرقه ها باورهای دیگران را خرافات می دانند. شگفت که حکیمان باور نقل گرایان و یا به عکس، نقل گرایان باور حکیمان را خرافه می دانند. علامه مجلسی که اساس نگرشش بر نقل گرایی بر مبنای روایات شیعی بود، نوشته است: و اعلم أن للحکماء فی تلک الأبواب خرافات تنتهی إلى المحالات ثم إلى الزندقة و الخروج عن مذاهب أرباب الدیانات‏ [بحار: 54/ 365]. همو از خرافات الریاضه و خرافات الصوفیه هم یاد کرده است [بحار: 60/  312؛ 64/ 121]بدین ترتیب آراء حکیمان یا گفته های صوفیان در برخی موارد خرافه دانسته شده است.

چند بار اشاره کردیم که ممکن است خرافه  نوعی باور باشد، یا صرفا نوعی حکایت و روایت. اما به هر حال، نوعی معرفت تلقی می شود و این نکته که خرافه محدود به تاریخ یا باورهای کلامی نیست بلکه در همه علوم، بخشی از معارف می‌تواند مصداق خرافه باشد، چنان که در باورهای جغرافیایی، حیوان شناسی، جهان شناسی و بسیاری دیگر چنین باورهایی و معارفی وجود دارد.

و اما مهم این است که شاخص‌هایی که بر اساس آنچه باوری یا دانشی یا معلوماتی مصداق خرافه می شود چیست؟ آیا به منبع آن علم مربوط می‌شود؟ به نوع استدلالی که بر آن اقامه می گردد؟‌ به ضدیت آن با عقل؟ عقل چه کسی؟‌ بر اساس چه معیارهایی؟

در این زمینه، اختلاف حتی ممکن است از یک تا صد باشد. چنان که ممکن است کسی همه دین را خرافه بداند، یا ممکن است برخی از باورهایی را که به اسم دین رایج شده اما به گفته او با روشهای شناخته شده آن دین قابل اثبات نیست خرافه بداند، چنان که ممکن است کسی همه آنچه را به عنوان دین در یک جامعه وجود دارد، واقعی و غیر خرافی بداند.

جالب است که بدانیم مجموعه یا منظومه ای فکری که در یک دوره، غالب یا همه آن «علم» پنداشته می شده، در دوره دیگر، خرافه تلقی شده است. یعنی زمان و گذر آن در میان یک قوم در کاربست کلمه خرافه تاثیر دارد. آیا این امر به سبب بالا رفتن معلومات و دانش داست یا آن که شاخص‌های سنجش و درستی و نادرستی و یا حتی بالاتر، نظام فکری و گفتمان معرفتی و حتی ارزشی در آن جامعه تغییر کرده است؟ آنچه تا دوره مشروطه به عنوان یک منظومه فکری درست شناخته می شد، در دوره اصلاحات رضاشاهی، غالبش، متهم به خرافات شده و به تدریج کنار گذاشته شد.

گاهی در میان برخی از فیلسوفان معاصر از تقسیم عقل به کلی و عقل جزوی یاد شده و نوعی خردگرایی که فرضا به گفته اینان از غرب آمده، به عنوان عقل جزوی محکوم می شود. به تعبیر دیگر اینان خردگرایی معاصر را که در برخی از موارد تردید در باوری کرده و آن را خرافه می داند عقل جزوی می دانند و غیر قابل قبول در فلسفه. البته همان خرد گرایی غربی هم گاهی از روی تجربه گرایی یا تعاریف دیگری است که برای درست و نادرستی دانش دارد. اما به هر حال در این تصویر، این طور وانمود می شود که این قبیل اشکال گرفتن به عقاید، ناشی از عقل جزوی است و طبعا مورد انکار.

آنچه در اینجا مرور خواهیم کرد این است که در یک مقطع که بیشتر همان دوره اوج تمدن اسلامی از قرن چهارم تا ششم است، کلمه خرافه، به طور جدی در ادبیات چهره های شاخص هست. آنها نوعی فیلتر خرد گرایی را نسبت به تاریخ، باورها، عقاید ملل، داستانهای کهن، باوریهای نجومی، سحر و جادو و این قبیل بکار برده و آنها را مورد انکار قرار می دهند.

 کاربرد خرافه در متون کهن

 بلعمی در تاریخنامه طبری  (م 329) سه حکایت در باره مرگ موسی (ع) آورده و پس از آن می‌نویسد: و اين هر سه حديث خرافات است و نه از آن بابت است كه در كتاب كنند [ارزش در کتاب آمدن ندارد] ، و خداوندان عقل بدين حديث نگروند. و خبر درست آن است كه گفتيم و موسى را عليه السّلام صد و بيست سال عمر بود. و الله اعلم. [تاریخنامه طبری: 1/370]

ابن مسکویه [م 421] داستانهای ایرانیان در باره پادشاهان خود را که در حال حاضر ما آنها را دوره اساطیری و حماسی می نامیم، خرافات نامیده و گوید: «و للفرس هاهنا خرافات و تزعم ان الشیاطین کانت مسخره لکیقابوس» [تجارب، 1/ 75]. این مسیر بعدها نیز توسط مورخان طی شده و اساطیر ایرانی به عنوان خرافات نامیده شده است.

نویسنده مجمل التواریخ [نیمه قرن ششم] اخبار برخی از پادشاهان ایرانی را ـ به زعم خودش ـ ابتدا از منابع معتبر آورده و آنگاه مطالب دیگری نقل کرده و گوید که اینها را در کتابهای دارس و خرافات دیده است:

و اندر نسب اين جماعت بعضى روايت ديگر هست كه آنرا ننوشتم، كه از حقيقت دور است و محال چنانك عادت مغانست، و يا از نقل سهوها بودست، و گردش روزگار دراز درش كرده، و خلل پذيرفته، و بعضى آنست كه گويند: فريدون نمرود بود و باز كيكاوس را هم نمرود گويند، يعنى كه هم بآسمان رفت، و ابراهيم را سياوش گويند، سبب آنكه وى در آتش رفت، و سليمان را جم، و نوح را نريمان، و لهراسف را بخت نصر و رستم را نسبت بعرب كنند و افراسياب را و ضحاك را همچنين از جنس طرفه …. و ليكن بحكم انك در خرافات و كتابهاى‏ دارس ديده بوديم ياد كرديم بعد مّا كه مغان چنين گويند، و آنرا حقيقتى نيست، و از آنچ بر اصلست و راويان بر آن متفق‏اند در سيرها و تواريخ جمله آنست كه شرح دادم و الله اعلم باسراره و هو عليه شهيد تعالى ذكره [مجمل التواریخ، ص 38]

از خردگرایان بی‌هتما در قرن پنجم بیهقی (م 470) است که عاشق ابوریحان بیرونی است، چون گزاف نمی‌نویسد. عبارت بیهقی در نشان دادن خرافات تاریخی و تمایل عوام به شنیدن آنها و آنچه خود در تاریخش دنبال کرده، یکی از بهترینهاست: و اخبار گذشته را دو قسم گويند كه آن را سه ديگر نشناسند: يا از كسى ببايد شنيد و يا از كتابى ببايد خواند. و شرط آن است كه گوينده بايد كه ثقه و راست‏گوى باشد و نيز خرد گواهى دهد كه آن خبر درست است و نصرت‏ دهد كلام خدا آن را، كه گفته‏اند: لا تصدّقنّ من الأخبار ما لا يستقيم فيه الرّأى‏. و كتاب همچنان است، كه هر چه خوانده آيد از اخبار كه خرد آن را رد نكند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فرا ستانند. و بيشتر مردم عامّه‏ آنند كه باطل ممتنع‏ را دوست‏تر دارند چون اخبار ديو و پرى و غول بيابان و كوه و دريا كه احمقى هنگامه سازد و گروهى همچنو گرد آيند و وى گويد در فلان دريا جزيره‏يى ديدم و پانصد تن جايى فرودآمديم در آن جزيره و نان پختيم و ديگها نهاديم، چون آتش تيز شد و تبش‏ بدان زمين رسيد، از جاى برفت، نگاه كرديم، ماهى بود، و بفلان كوه چنين و چنين چيزها ديدم، و پيرزنى جادو مردى را خر كرد و باز پيرزنى ديگر جادو گوش او را به روغنى بيندود تا مردم گشت‏، و آنچه بدين ماند از خرافات‏ كه خواب آرد نادانان را، چون شب بر ايشان خوانند. و آن كسان كه سخن راست خواهند تا باور دارند ايشان را از دانايان شمرند، و سخت اندك است عدد ايشان، و ايشان نيكو فراستانند و سخن زشت را بيندازند و اگر بست‏ است كه بو الفتح بستى، رحمة اللّه عليه، گفته است و سخت نيكو گفته است، شعر:

      ان العقول لها موازین بها              تلقی رشاد الامر و هی تجارب

و من كه اين تاريخ پيش گرفته‏ام، التزام اين قدر بكرده‏ام تا آنچه نويسم يا از معاينه من است يا از سماع درست از مردى ثقه. و پيش ازين [به‏] مدّتى دراز كتابى ديدم بخطّ استاد ابو ريحان و او مردى بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه كه در عصر او چنو ديگرى نبود و به گزاف‏ چيزى ننوشتى و اين دراز از آن دادم‏ تا مقرّر گردد كه من درين تاريخ چون احتياط مى‏كنم، و هر چند اين قوم كه من سخن ايشان ميرانم، بيشتر رفته‏اند و سخت اندكى مانده‏اند و راست چنان است‏. [تاریخ بیهقی، ص 1099، چاپ خطیب رهبر، تهران 1374].

نگاه به اخبار ایرانیان قدیم به عنوان تاریخ خرافات مورد توجه ابن اثیر هم هست. وی بخشی از اخبار پادشاه جم را آورده و گوید: و هذا الفصل من حديث جم قد أتينا به تامّا بعد أن كنّا عازمين على تركه لما فيه من الأشياء التي تمجّها الأسماع و تأباها العقول و الطباع، فإنّها من خرافات الفرس مع أشياء أخر قد تقدّمت قبلها، و إنّما ذكرناها ليعلم جهل الفرس، فإنّهم كثيرا ما يشنّعون على العرب بجهلهم و ما بلغوا هذا، و لأنّا لو كنّا تركنا هذا الفصل لخلا من شي‏ء نذكره من أخبارهم. [کامل: 1/66]

مفهوم خرافه برای یاقوت حموی (م 626) باوری است که در باره مجسمه‌ای در بغداد بوده است:

و كان المنصور كما ذكرنا بنى مدينته مدوّرة و جعل داره و جامعها في وسطها، و بنى القبة الخضراء فوق إيوان، و كان علوّها ثمانين ذراعا، و على رأس القبة صنم على صورة فارس في يده رمح، و كان السلطان إذا رأى أن ذلك الصنم قد استقبل بعض الجهات و مدّ الرمح نحوها علم أن بعض الخوارج يظهر من تلك الجهة، فلا يطول عليه الوقت حتى ترد عليه الأخبار بأن خارجيّا قد هجم من تلك الناحية، قلت أنا: هكذا ذكر الخطيب و هو من المستحيل و الكذب الفاحش، و إنما يحكى مثل هذا عن سحرة مصر و طلسمات بليناس التي أوهم الأغمار صحتها تطاول الأزمان و التخيل أن المتقدّمين ما كانوا بني آدم، فأما الملة الإسلامية فإنها تجلّ عن مثل هذه الخرافات، [معجم البلدان، ج 1، ص 459 ـ 460]

یاقوت ذیل مدخل دَباوَنْد با اشاره به برخی از حکایات ایرانیان در این باره گوید: ....و للفرس فيه خرافات عجيبة و حكايات غريبة، هممت بسطر شي‏ء منها ههنا فتحاشيت من القدح في‏ رأيي فتركتها، و جملتها أنهم يزعمون أن أفريدون الملك لما قبض على بيوراسف الجبار سجنه في السلاسل على صفة عجيبة و أنه حبسه في هذا الجبل و قيده و أنه إلى الآن حيّ موجود فيه لا يقدر أحد أن يصعد إلى الجبل فيراه و أنه يصعد من ذلك الجبل دخان يضرب إلى عنان السماء و أنه أنفاس بيوراسف و أنه رتب عليه حرّاسا يضربون حوله بالمطارق على السنادين إلى الآن و أشياء من هذا الجنس ما أوردته بأسره و تركت الباقي تحاشيا [معجم البلدان، 2/436 ـ 437]

وی محلی را به نام ناووس الضبیه که محل منتسب به بهرام گور بوده، به نقل از کتاب البلدان ابن فقیه آورده، و ضمن آن که تصریح می کند خرافه است، اما به خاطر آن که ابن الفقیه گفته است که آن موضع همچنان هست، مطالب وی را که از خرافات الفرس دانسته، نقل کرده است: ناوُوسُ الظَّبْيَة: الناووس و القبر واحد: و هو موضع قرب همذان، ذكره ابن الفقيه و ذكر له قصة من خرافات الفرس إلا أنه قال: و هذا الموضع باق إلى الآن معروف بهذا الاسم، فبقيت النفس مشتاقة إلى التطلع إلى ذلك فأوردت خبره على ما ذكره.... قال: و الموضع موجود إلى يومنا هذا و يعرف بناووس الظبية، و الله أعلم. [معجم البلدان: 5/254] ابن خلدون هم از «خرافات العامه» [1/15] و خرافات القصاص [1/48] یاد کرده است.

در این باره بهتر است، در زمینه های علمی ویژه مانند دین و فلسفه، جهانشناسی، تاریخ و جز آن، نمونه‌هایی از آنچه را که قدمای از متفکران و نویسندگان مسلمان در قرون میانه خرافه می دانند، مرور کنیم تا با چگونگی این مفهوم در ذهن آنها آشنا شویم.

 

خرافات در نجوم

این که بدانیم در کدام بحث از کدام علم، بحث از خرافه مطرح می‌شود، نیاز به تتبع جدی دارد، اما شاید بتوان گفت بیشتر آنچه در این باره گفته می‌شود، پراکنده است و این هم به دلیل آن است که مصداق خرافه، در بسیاری از علوم و معارف بشری یافت می‌شود. با این، ممکن است گفته شود در بحث های مربوط به سحر یا نجوم و نیز کتابهای چند دانشی و عجایب المخلوقات بیشتر از این نمونه‌ها وجود داشته باشد. دور از دسترس بودن نجوم، عظمت آنها، تأثیر جوی در روی زمین، و بسیاری از مسائل دیگر، سبب بالا گرفتن باورهای شگفت در باره نجوم در میان بشر شده است. بخش قابل توجهی از این باورها در میان مسلمانان هم بوده و همیشه یکی از مسائل مهم در باره احکام نجومی بوده و این که اینها درست است یا خیر. استفاده از نجوم در زندگی روزانه، برای همه اقوام بوده و سبب رشد بخش مهمی از خرافاتی شده که باید از آنها به عنوان خرافات نجومی یاد کرد. عقل گرایان معتزلی، محتوای رسائل اخوان الصفا را که فلسفه و عرفان و شریعت و نجوم و ... را به هم متصل کرده و فلسفه نوافلاطونی ویژه‌ای ارائه کرده بودند، خرافات می نامید [الامتاع و المؤانسه، ص 163 ـ 164]. برخی هم اعمال سحرآمیز را کاملا خرافه تلقی می کردند چنان که موسی بن میمون در دلالة الحائرين، [ص: 614] نمونه‌هایی از اعمال سحریه را که در باره زنان و محیط‌های زنانه بوده شرح داده و می‌گوید: و كثير من هذه الخرافات و الهذيانات لا تجدهم قط يشترطون فى فعلها الا النساء. و لا بد فى اعمال السحر كلها من لحظ امر الكواكب اعنى انهم يزعمون ان هذا النبات هو  من قسمة الكوكب الفلانى. و كذلك كل حيوان و كل معدن ينسبونه لكوكب. و كذلك يزعمون ان تلك الافعال التى يفعلها السحرة  هى انواع عبادات لذلك الكواكب، و يرضيه ذلك الفعل او  ذلك القول او البخور. و لذلك يفعل لنا ما نريد.

طبرسی هم در اعلام الوری، اسماعیلیان را به دلیل استفاده از مسائل نجومی در اثبات درستی امامت امامان خود مورد انتقاد قرار داده است: إنما يعولون على أخبار آحاد و تأويلات في معنى الأعداد و قياس ذلك بالسماوات و الأرضين و النجوم و غير ذلك من الشهور و الأيام مما يجري مجرى الخرافات [اعلام الوری، 295]

 

خرافات حدیثی

در باره کاربرد خرافه باید دید چه کسی و با چه زاویه‌ای خرافه را بکار می برد. از قرون نخستین اسلامی، یکی از چیزهایی که به عنوان خرافه از آن یاد می‌شده، احادیث موضوعه و جعلی است [برای مثال بنگرید: المسائل الجارودیه، ص 35]. این کاربرد بعدها نیز ادامه یافت. زمانی که ذهبی در مقام ارزیابی احادیث منتسب به شخص خاصی است، کلمه خرافه در باره ساخته های حدیثی که شگفت است بکار برده و از «الواهیات» که عوام صوفیه یا غلاة صوفیه، جعل می‌کنند، یاد می کند. وی بعد از یاد از یک مجموعه حدیث جعلی از سوی کسی که حوالی سال 600 آنها را از پیامبر نقل کرده، مطالب نقل شده را مصداق خرافات و طاماتی می داند که عوام الصوفیه آنها را روایت می کنند. (الإصابة، ج‏2، ص: 438)

باورهای حشویه و اهل حدیث در باره مذهب خود، از سوی برخی از منتقدان شیعی آنها، در حکم خرافات بوده است. نویسنده تبصره العوام پس از نقل برخی از باورهای آنان گوید: و امثال این بسیار است اگر خواهیم جمله خرافات اهل حشو را یاد کنیم، به یک مجلد تمام نشود» [تبصره العوام، ص 85]. وی مکرر از تعبیر خرافات یاد کرده و پس از نقل روایتی شگفت در باره موسی و عزیر گوید: «و خرافات چند گویند در تمامی این قصه، ترک آن اولاتر» (ص 156). وجای دیگر گوید: «و امثال این خرافات که فعل مجانین بود، بر رسل و انبیاء بندند» (ص 160).

 

خرافه بودن کرامات و مکاشفات صوفیه

ابن کثیر که در زمره مبارزان علیه صوفیه است، در شرح حال یکی از صوفیان دمشق که زندگی بسیار کثیفی داشت اما مردم بی نهایت او را دوست داشتند و داستانهایی در باره اش نقل می کردند، آنها را نمونه‌ای از خرافات می داند: و كان يجلس على النجاسات و القذر، و كان يلبس ثيابا بداوية تجحف على النجاسات في الأزقة، و كان له قبول من الناس و محبة و طاعة، و كان العوام يغالون في محبته و اعتقاده، و كان لا يصلى و لا يتقى نجاسة، و من جاءه زائرا جلس عند باب الأقمين على النجاسة، و كان العوام يذكرون له مكاشفات و كرامات، و كل ذلك خرافات من خرافات العوام و أهل الهذيان كما يعتقدون ذلك في غيره من المجانين و المولهين. [البدایة و النهایه، ج 13 ص 298].

 

رسول جعفریان

jafaryan book

خواندن 4960 دفعه آخرین ویرایش در سه شنبه, 04 شهریور 1393 18:01 سه شنبه, 04 شهریور 1393