دکتر علی انوشهر دانشیار تاریخ در دانشگاه دیویس کالیفرنیا است. او مدرک دکترای خود را در سال 1385 از دانشگاه کالیفورنیا در لوسانجلس آمریکا دریافت کرد. وی پس از گذراندن دو سال تحقیق و تدریس در دانشگاه شیکاگو، به دانشگاه دیویس رفت تا تاریخ تطبیقی پیش از مدرن اسلام را با تکیه بر فرهنگ هند و ایرانی تدریس کند. دکتر انوشهر در کتاب خود با عنوان «سلاطین غازی و مرزهای اسلام، بررسی تطبیقی اواخر دوره میانه و اوایل عصر مدرن» که در سال 1388 در انتشارات راتلج به چاپ رسیده است و نیز در مقالات متعدد خود به بررسی انتقال متون و افراد درمیان شبکههایی که امپراطوریهای هند، ایران و عثمانی را به هم پیوند میدهد میپردازد.
دکتر انوشهر با سلام و سپاس که پذیرفتید در این مصاحبه شرکت کنید. صحبت را با این سوال آغاز میکنم که شما تاریخ ایران را به چه دورههایی تقسیم میکنید؟
برای پاسخ به این سوال اول باید روشن کنیم که منظور ما از تاریخ، دورههای تاریخی و ایران چیست. در چند سال گذشته مورخین مجادله های زیادی درباره مناسب بودن یا مناسب نبودن دورهبندی در تاریخ داشته اند و این بحثها هنوز هم ادامه دارد. همه میدانند که دورهبندی در تاریخ عموما امری قراردادی است. ما می توانیم در دورههای تاریخی مختلف که تصور میشد بسیار متفاوت و متمایز از یکدیگر هستند، تداوم بسیاری را مشاهده کنیم. در عین حال در هر یک از دورههای تاریخی تنوعها و تضاد های داخلی بسیاری دیده می شود تا حدی که مفهوم دوره بندی زیر سوال قرار می گیرد. پس معلوم می شود که در ادوار مختلف روندهای قدیمیتر به طور کامل با روندهای جدید که قرار بوده جایگزین آنها شوند با هم همزیستی داشتهاند. من ترجیح میدهم عبارت «دوره بندی نرم» را به کار ببرم که اجازه میدهد در توصیف و شاخص گذاری برای سالهای خاص تا حدودی انعطاف داشته باشیم.
درخصوص ایران میبایست ببینیم چه نوع تاریخی را میخواهیم بررسی کنیم. اگر مقصود ما از تاریخ ایران تاریخ خاندان های سلطنتی است نمی توانیم به آسانی این را تاریخ "ایران" بگوییم نه به مفهومی که ایران را در معنای جدید از آن استنباط میکنیم. به عنوان مثال تاریخ سلسله ساسانی باید به بینالنهرین بیشتر از خود فلات ایران توجه کند. دولت هخامنشی کاملا یک سیستم امپراطوری و یعنی یک پدیده بینالمللی است و در مفهوم سیاسی فلات ایران جزو محدودی از ممالک تحت سلطه هخامنشیان است. بعد از اسلام هم همین است.
اگرقصد ما از مطالعه، بررسی تاریخ فرهنگی است و از ایران به عنوان یک مفهوم فرهنگی استنباط میکنیم—یعنی فرهنگ رایج بین فارسی نویسان و فارسی خوانان—پس بسیاری از اوقات باید کاملا از سرحدات ایران (به هر معنی که باشد) بیرون رویم. این مساله در مورد هند در دوره تیموری (گورکانیان هند) کاملا صادق است. در قرون دهم تا دوازدهم چه از نظر تعداد فارسی زبانان، چه از نظر تولید نسخه های خطی و بعد متون چاپی باید شبه قاره هند را مهد میراث فارسی زبان دنیا خواند. این استعمار انگلیس بود که ریشه فرهنگ فارسی زبان را از هند برکند و مورخین مدرن با چشم پوشی از تاریخ فارسی زبان هند در این دوره با سیاست استعماری انگلیس شریک شدند.
اگر میخواهیم به تاریخ اقتصادی نگاهی بیاندازیم، دیگر واحد تحلیل «ملی» کاربردی ندارد. برای نمونه اجازه دهید به آنچه تاریخ باستان یا تاریخ هخامنشی مینامیم اشاره کنیم.
معمولا ما این دوره را به عنوان تاریخ ایرانی یا شرقی در نظر می گیریم و آن را از تاریخ یونانی-رومی یا غربی متمایز می سازیم. اما اگر ما به دنبال تاریخ اقتصادی باشیم، چشمانداز ما کاملا متفاوت میشود. ما میدانیم که پس از برآمدن و سقوط اولین تمدنهای کشاورزی (در سومر، مصر، سند و رودخانه زرد)، واحدهای سیاسی جدیدی به وجود آمد که سعی داشتند تجارت و کشاورزی را به عنوان پایه درآمد ترکیب کنند (زیرا در این دوره اقتصاد صنعتی محدود بود).
از این رو تاریخ هخامنشی از بسیاری جهات با این روندها سازگار است. ما در دروه هخامنشی استاندارد شدن جادهها، اوزان و مقیاسها و نیز ضرب سکه استاندارد را میبینیم و نظیر آن را در امپراطوری روم و نیز در امپراطوری شین در چین مشاهده میکنیم. این مساله البته به نفع تجار بود. همچنین میدانیم که هنر هخامنشی تا حدود زیادی شبیه هنر آشوری است ولی البته یک تفاوت عمده دارد. در جائی که هنر آشوری زبونی و ادبار مردمان شکستخورده را به تصویر میکشد، هنر هخامنشی با استفاده از همان شیوه و سبک هنری در عوض تنوع اقوام زیر سلطه اش را به طور مثبت نمایش می دهد. اقوام مختلف در پرسپولیس همگی با لباسهای «ملی» شان تصویر میشوند، با پشت و قامت استوار و روی به بالا. بی تردید این تبلیغ امپراطوری است که میخواهد خود را حامی صلح و تنوع معرفی کند. صلح واحترام به تنوع قومی البته به نفع تجّاری است که در عرصه بینالمللی فعالیت میکنند.
همچنین ما میدانیم که در دوره باستان سه راه تِجاری عمده وجود داشت (" جاده ابریشم" یعنی راه هایی که از طریق مسیر خشکی چین را به مدیترانه شرقی متصل میکرد، اقیانوس هند و مدیترانه که همان کار را از طریق آب انجام میداد). محلی که تمام این سه راه به هم میرسید در مدیترانه شرقی بود یعنی مصر و شام و آناطولی. و اینجا همان نقطه سوق الجیشی است که شدیدترین جنگ های دوره باستان بین هخامنشیان و یونانیان یا ساسانیان و رومیها بر سر کنترل این منطقه کلیدی اتفاق می افتاد.
با استفاده ازاین دیدگاه اقتصادی می توانیم خود را از توضیحات بیمورد فرهنگی (که این جنگ ها را به عنوان نبرد تمدن های شرقی / غربی یا مثلا نبرد بین استبداد / دموکراسی جلوه میدهد) آزاد کنیم.
از این رو از بعضی جهات ما میتوانیم از دورهبندیای صحبت کنیم که شاهد تشکیل واحدهای سیاسی در کنار راه های تِجاری و کشمکش بین این واحدهای سیاسی برای کنترل نقطه مرکزی آن در طول هزار سال بعد میشود. سپس ما وارد دوره دیگری میشویم که شامل شش قرن بعد از آن است که در آن یک واحد سیاسی (مستقر در دمشق و یا بغداد) مرکز این سه راه تجاری را اداره می کرد و در نتیجه مزایای فرهنگی و اقتصادی بسیاری به دست آورد.
همین مساله را میتوان درباره تاریخ صفوی نیز مثال زد. در یک نگاه سطحی این امر اصلا قابل فهم نیست که صفویان چگونه توانستند دولتی را بر پا کنند که در قدرت با امپراطوری گورکانیان هند و عثمانی همطراز باشد. مناطق پنجاب و دوآب هند، مصر و بالکان درآمدهای کشاورزی وسیع داشتند که قابل مقایسه با منابع محدود کشاورزی در فلات ایران نبود. اما اگر به روند تجاری این دوره نگاه کنیم موضوع فرق می کند. قرون دهم و یازدهم هجری دوره ظهور اقتصاد جهانی مدرن بود. حضور پرتقالها در خلیج فارس و دریای عمان (و دیگر بخشهای اقیانوس هند) باعث شد مقدار قابل توجهی از تولیدات کشاورزی و صنعتی (پارچه) هند از از مناطق ساحلی و مرکزی و جنوبی هند از طریق لاهور، مولتان و از آنجا از کابل/قندهار از طریق خشکی به ایران و ماوراءالنهر و عثمانی منتقل شود. مناطق تحت سلطه صفویان مسیر طبیعی برای این حمل و نقل بود. روابط دوستانه بین ایران و هند و در عین حال جنگهای میان صفویه و گورکانیان هند بر سر قندهار(دروازه هند) مربوط به همین موضوع است. نیز میبینیم در قرن دوازدهم هجری، زمانی که این تجارت رو به افول گذاشت، رهبران افغان این منطقه استراتژیک ( که هم از طرف صفویان و هم از گورکانیان مبالغی برای راهبانی به آنها داده میشد) در آمد گمرکی خود را از دست دادند و ناگزیر شدند برای به دست آوردن پول از وطن خود خارج شوند. حرکت محمود افغان به سمت غرب برای غارت اصفهان و قشون کشی احمد شاه درانی به مشرق برای چپاول دهلی این نظریه را تائید می کند.
پس از دیدگاه اقتصاد من قرون ده تا دوازده را دوره ای میدانم که در آن به خاطر دخالت پرتقال و هلند تجارت دریایی از دست دولت های اسلامی در گجرات و مصر و هرموز بیرون آمد و در عین حال اهمیت راه های زمینی افزایش یافت. پس قدرت سیاسی در این دوره به دست گروه هایی افتاد که توانستند براین راه ها متسلط شوند (در شمال هند و فلات ایران). این نوع دوره بندیبندی مبتنی به تعریف «ایران» نه به عنوان یک فضای فرهنگی، بلکه اساسا به عنوان یک فضای اقتصادی است.
با توجه به تقسیمبندی شما از تاریخ ایران، تاریخ میانه ایران کدام دوره است؟
من از به کار بردن عبارت medieval "یعنی قرون وسطی یا میانه" برای تاریخ ایران اجتناب میکنم. مارشال هاجسن عبارت Middle Period را به کار می برد تا واژه medieval را به ذهن متبادر نکند. نمی دانم واژه فارسی معادل آن چه میتواند باشد.
شما تحقیقات مقایسهای در مورد تاریخنگاری صفوی، عثمانی و گورکانیان هند انجام دادهاید. با توجه به موضوعات و ساختارهای تاریخنگاری شما چه تفاوتهایی میان تاریخنگاری این سه امپراطوری مشاهده میکنید؟
این موضوع بسیار وسیعی است، بنابراین ما ناگزیر هستیم روی موضوعات خاصی متمرکز شویم. کارهای مقایسهای در مورد این سه حکومت معدود است اما جدیدا تلاش هایی در این مبحث صورت گرفته است. مارشال هاجسن، ایرا لاپیدوس (Ira Lapidus)، استفان دیل و داگلاس استروساند (Douglas Streusand) کتب یا فصولی درمقایسه نهادهای سیاسی این سه دولت نوشته اند و گل رو نجیب اوغلو برخی کارهای مقایسهای تاریخی درخصوص هنر انجام داده است.
در خصوص موضوعات تاریخنگاری صفوی، آیا مورخان به موضوعات اجتماعی میپردازند؟
اگر منظور شما تاریخ اجتماعی است، بله آنها به این موضوع توجه داشتهاند. باید به خاطر داشته باشیم که منابع روایی این دوره معمولا در نگارش تاریخ از توضیحات مذهبی و اخلاقی استفاده می برند. برای بررسی مطالب اجتماعی و اقتصادی در این منابع باید سعی کنیم اطلاعات مربوط را جدا از تعصبات اخلاقی نویسندگان آن دوره استخراج کنیم. این مسئله در مورد سفرنامه ها و منابع غربی هم البته صادق است.
به عنوان مثال بحث درباره «سقوط» دولت صفوی هنوز مبتنی بر جهانبینی اخلاقی نویسندگان ایرانی و اروپائی سیصد سال پیش است. و ما هنوز عیاشی و یا سفاکی فلان پادشاه و یا نفوذ «حرم» در امور سیاسی را به عنوان «دلیل» سقوط جلوه می دهیم، در حالی که آن دلایل اقتصادی که من در بالا مطرح کردم به حیثیت اخلاقی دربار صفوی یا گورکانی ربطی ندارد بلکه وابسته است به تغییرات عظیمی که دنیای آن زمان را در بر می گیرد.
از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
تنظیم مصاحبه: مریم کمالی