کتاب پارسیان نوشته جنی گارثویت[1] به بررسی تاریخ ایران از دوره هخامنشی (551-331 ق.م) تا سال دوهزار و سه میلادی می پردازد تا تداوم عناصر فرهنگ و تمدن ایرانی را در این دوره طولانی مورد بررسی قرار دهد. توجه نویسنده به موضوع تداوم هویت ایرانی و دنبال کردن آن در تمام کتاب بسیار قابل توجه است. هوشمندی در انتخاب طرح جلد که گویی تداوم نسلهای تاریخی را در ترکیب منظم کاشیها جلوهگر می سازد از دیگر نقاط برجسته و قابل تامل کتاب است. گارثوریت دو عبارت پارس[2] و پارسیان[3] را مفاهیمی اسطورهای و دیریاب میداند که درک آنها نیازمند بررسی آنها در ظرف زمان و مکان است: «امروزه عبارت پارس و پارسیان بیشتر در کشور انگلستان به کار می رود و در دیگر بخشهای دنیا عبارت ایران و ایرانی کاربرد دارد. رضا شاه (1304-1320) در سال 1313 حکمی را صادر کرد مبنی بر این که در مکاتبات رسمی و اداری میبایست تنها از عبارت ایران استفاده شود. گذشته از آن به جز فاصله قرنهای اول تا شش هجری این سرزمین و مردمانش با عبارت ایران و ایرانی شناخته میشدند» (ص 1).
کتاب از بخشهای زیر تشکیل شده است:
1.سرزمین پارسیان: مکان و ایده
2.حکومت هخامنشی (330323 ق.م)
3. اسکندر (323-330ق.م)، سلوکیان (129-312 ق.م)، و پارتیان (247 ق.م تا 224 میلادی)
4. ساسانیان (224 تا 651 میلادی)
5. حکومت انیران: اعراب، ترکان و مغولان در ایران
6. صفویان (907-1135)
7. قاجار (1174-1304)
8. ایران از 1300 تا 1382: پهلوی و جمهوری اسلامی
در این یادداشت با تکیه بر فصل پنجم کتاب پارسیان، عصر میانه ایران را از حمله اعراب تا آغاز حکومت صفوی مرور می کنیم. برخلاف دیگر بخشهای کتاب که با نام سلسلهای خاص مشخص شدهاند، فصل پنج به بررسی خلافت عباسی (132-656) و سلسله های مستقر در ایران از حکومت طاهری (207-259) تا پایان حکومت آق قویونلوها (780-907) میپردازد. ایده اصلی که در این فصل دنبال میشود آن است که ایران در فاصله زمانی ورود اعراب به ایران تا آغاز سلسله صفوی توسط حکومتهای غیر ایرانی اداره میگردید؛ با این همه، هر حکمرانی که در این دوره بر این سرزمین حکومت میرانده است با نام ایران شناخته میشد، گر چه آنها اصلا ایرانی نبودند: «سرزمین پارس/ایران و پارسیان/ایرانیها با سقوط حکومت ساسانی از میان نرفتند. ایران بیتردید به حیات خود ادامه داد و هویت ایرانی که در مردم و فرهنگ آنها نمود یافته بود تداوم یافت. گاه ایرانیها تا دستیابی به حکومت پیش رفتند ولی تنها با آغاز قرن دهم و با تشکیل حکومت صفوی بود که دوباره در صحنه قدرت وارد شدند" (ص 118).
خلافت عباسی فرصتی بود که ایرانیان بار دیگر وارد جهان قدرت شدند تا ارزشهای مذهبی و اخلاقی خود برای حکومت را به نمایش بگذارند. تا پیش از تشکیل حکومت عباسی ایرانیها با شرکت در تشکیلات دیوانسالاری و اجرایی که برگرفته از امپراتوری ساسانی بود در ساختار حکومتهای اسلامی نقش اساسی بازی کردند: «در قرن پنجم با احیای عناصر ایرانی، گذشته ایران در حماسه ملی شاهنامه فردوسی که تاثیر عمیقی در شکل دادن به هویت ایرانی تا همین امروز داشته است تجلی دوباره یافت» (ص 118).
گارثویت نقطه نظرات قابل توجهی درباره تداوم و تغییر در تمایلات فرهنگی و ادبی پارسیان در طی این دوره ارائه میدهد، اما برای این دیدگاهها شاهد مثال و نمونههای تاریخی ذکر نمیکند. حمله اعراب به ایران، جدا از آن که جای امپراتوریهای بزرگ ایرانی را گرفت آیین و دین ایرانیان را تغییر داد و به تدریج اسلام جای دین زرتشتی را به عنوان دین اکثریت مردم گرفت. گارثویت درباره تغییر دین ایرانیان چند مدعا را مطرح می کند که یکی از مهمترین آنها آن است که مذهب و پادشاهی در فرهنگ ایرانی در هم آمیخته بودند و از میان رفتن یکی نابودی دیگری را در پی داشت. در این خصوص، سقوط امپراتوری ساسانی منجر به از میان رفتن دین زرتشتی به عنوان دین قالب مردم ایران شد. البته نباید از نظر دور داشت که اعراب از ایده اصلی پارسیان یعنی پیوند دین و حکومت استفاده کردند و به کمک آن بنیانهای اندیشه سیاسی خود را پایهریزی نمودند. دیدگاه قابل تامل دیگری که گارثویت در مورد از میان رفتن دین زرتشتی عنوان میکند آن است که مذهب زرتشتی «عمدتا مذهب نخبگان حاکم و ساکنین شهرها بود و مراکز مذهبی و مکانهای مقدس با رهبران اجرایی و مذهبی پیوند خورده و به همین خاطر با بسیاری از طبقات پایین جامعه فاصله داشت» (ص 121). با این همه، نویسنده برای این مدعای خود شواهدی ارائه نمی کند و همین امر پذیرش آن را مشکل میسازد: «بازسازی و بررسی فرایند اسلام آوردن ایرانیها امری بسیار دشوار است و نمیتوان آن را به راحتی مستند و تاریخگذاری کرد. احتمالا این فرایند ابتدا در میان نخبگان و ساکنان شهرها صورت گرفته است؛ تردیدی نیست که تغییر آیین فارغ از نوع آیین با مزایای اقتصادی و اجتماعی همراه بوده است» (ص 121).
زبان پارسی یکی از مهمترین حلقههایی است که تداوم هویت ایرانی را در تمام این دوران نشان میدهد. برخلاف بسیاری از کشورهای خاورمیانه که همزمان با پذیرش اسلام زبان عربی را پذیرفتند، ایرانیان با حفظ چارچوبهای زبان ملی خود، بر زبان پارسی اصرار کردند و به تدریج آن را به زبان علمی عصر میانه خود تبدیل نمودند. گر چه در دورههای مختلف بنا با توجه به ورود اقوام مختلف عرب، ترک و مغول واژههای مختلف به زبان پارسی اضافه شده است (ص 120).
خلفای عباسی با شاهنشاهان ایران باستان شباهتهای بسیار داشتند: «خلیفه همانا شاهی از خاندان عرب و از خانواده پیامبر بود که بنا به آداب و تشریفات درباری زندگی میکرد و از مردمان عادی فاصله میگرفت. دو نهاد دیوانسالاری و نیروی نظامی خلافت را به قدرت امپراتوری پیوند میداد: «با این همه، دو نهاد دیوانسالاری و نظامی که به طور مستقیم تحت کنترل و اداره خلیفه بود اداره اوضاع را بر عهده داشتند و رابطه خلیفه با این دو نهاد همانند رابطه شاهنشاه ساسانی با این دو طبقه بود» (ص 123).
در این فصل در کنار خلافت عباسی حکومتهای مختلفی که در ایران عصر میانه حکومت کردند از طاهری تا پایان آق قویونلو بررسی میشود. حکومت سامانی (261-395) در این میان نقش کلیدی بازی کرد و ساختار دیوانی و اداری آن توسط حکومتهای بعد بویژه غزنوی، سلجوقی و ایلخانی الگوبرداری شد. بویژه، ثبات نسبی و ثروت سامانیان به آنها اجازه داد تا به بسط و گسترش فرهنگ غنی ایر انی دست بزنند و تنها با حمایت آنها بود که ایرانیان توانستند هویت خود را مستقل از اعراب در غرب و ترکان در آسیای میانه تعریف نمایند (ص 126).
حکومت آل بویه (320-447) که در غرب و مرکز ایران حکومت میکرد همانند طاهریان و سامانیان خود را از نسل پادشاهان ساسانی معرفی کرد تا از اعراب و ترکان متمایز باشد و مشروعیت ویژهای پیدا کند. ایجاد شجره ایرانی و نیز تاکید برشیعه بودن به آل بویه کمک کرد تا از ساختار خلافت عباسی در برابر خلفای فاطمی مصر دفاع کنند. با این همه، غزنویان و سلجوقیان از امتیاز سنی بودن خود استفاده کردند تا آل بویه را به ترتیب از مراکز قدرت خود در ری و بغداد بیرون برانند و حکومتهای ترکی در ایران ایجاد کنند (ص 128).
ترکان بعد از ایرانیان و اعراب سومین گروه نژادی و زبانی بودند که در خاورمیانه مستقر شدند. مهاجرت گسترده ترکان به ایران همراه با خانواده و دام با ورود اقوام ترکمن سلجوقی صورت گرفت. طغرل موسس سلسله سلجوقی در ایران آل بویه را از بغداد بیرون کرد که پایانی بر تسلط شیعیان بر خلیفه عباسی بود. خلیفه به طغرل لقب سلطان داد و در سال 450 به او عنوان "شاه شرق و غرب" اطلاق کرد که یادآور عنوان حکمرانان بزرگ دوران باستان در بینالنهرین بود. بنا به نظریه خلافت بین مذهب و امور حکومت جدایی وجود نداشت، حال آن که سلطان بیشتر یک مقام اجرایی و نظامی بود که نقش او چندان با امور مذهبی پیوند نمیخورد و به همین خاطر بیشتر نقش نظامی داشت. واژه سلطان که از دوران سلجوقی معمول گردید بیشتر برای حاکمان مشروعی به کار میرفت که به کمک نیروی نظامی به قدرت رسیده بودند (ص 130). بعد از آن که خلفا در سال 656 آخرین خلیفه عباسی را به قتل رساندند، عنوان سلطان تنها برای اشاره به مقام سیاسیای به کار میرفت که نیاز به تایید خلیفه نداشت.
حکومت مغولان بر ایران با ویرانیهای جبرانناپذیری همراه بود. قتل عام بسیاری از مردم، از میان رفتن شهرها و زمین های آباد و تبدیل آنها به مراتع ، از میان رفتن سیستم آبیاری و آبرسانی ایران و تحمیل مالیاتهای سنگین و کمرشک تنها بخشی از پیامدهای ورود مغولان به ایران به عنوان چهارمین گروه نژادی و زبانی بود.
گرچه اصلاحات غازان (694-703) برای ترمیم بخشی از ویرانیهای مغولان به زیربناهای اقتصادی صورت گرفت ولی دیرهنگام بودن این اصلاحات و تداوم ویرانگری های مغول توسط آخرین ایلخانان مغول و حمله تیمور لنگ (771-807) نافرجام ماند. گارثویت در پاسخ به این سوال که ایرانیان در دوره مغول چگونه توانستند حیات فکری و فرهنگی خود را تداوم بخشند آورده است: «جامعه ایران در دوره مغول اقتصاد و اجتماعی پیچیده مبتنی بر نظام دامداری، کشاورزی و تجاری بود. سنت نظامی با تاکید بر سوارهنظام و تیراندازی و البته متکی بر نظام عشایر حاکم بود. تنوعات مذهبی و نژادی مورد پذیرش قرار گرفت و ایران زیر سایه حکومت ایلخانی به پلی بین دنیای غرب و آسیای مرکزی تبدیل شد. ایرانیان در تمام این دوران بر توانایی اداری و قدمت تاریخی خود آگاهی داشتند و با سرمایه گذاری بر زمین و املاک و استفاده از منافع حاصل از آن سعی کردند تسلط خود بر امور اداری و تا حدودی نظامی را حفظ کنند و از کشاورزی، هنر و آموزش حمایت نمایند" (ص. 147).
گارثویت در پایان فصل پنجم به بررسی تاریخ ایران پس از حمله تیمور تا از میان رفتن آق قویونلوها توسط حکومت صفوی میپردازد و نتیجه میگیرد که اساسا از سال 21 با شکست ساسانیان تا سال 907 و روی کار آمدن صفویان، حاکمیت ایرانی و پیوند آن با ایران و فرهنگ سیاسی آن از میان نرفت و با وجود همه فراز و نشیبها بویژه از میان رفتن امپراتوری ساسانی، گرایش ایرانیان به دین اسلام و آسیبهای ناشی از حمله اقوام مختلف ترک و مغول به حیات خود ادامه داد و نقش حاکمان مستقر بر ایران به عنوان واسطهای میان خدا و جهان فارغ از هر گونه نژاد و دینی که داشتند تداوم یافت (ص 156).
مریم کمالی