تو این‌را دروغ و فسانه مدان

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

 یکی از مباحث مهم در اسطوره شناسی واقعی بودن یا نبودن اسطوره هاست.وقتی اساطیر ملل مختلف را مطالعه میکنیم با داستان‌های متعددی برخورد میکنیم که منطبق با عقل نیست. این سوال وجود دارد که آیا ناقلان این اسطوره ها در زمان‌های قدیم هم این داستان ها را تخیلی و غیر واقعی می‌دانسته‌اند؟ یا این که آن‌ها را وقایعی می‌دانسته اند که در جهان واقع رخ داده یا حداقل احتمال رخ دادن آن‌ها خلاف عقل و منطق نیست؟ آنگونه که میرچا الیاده اسطوره شناس بزرگ ذکر می کند در قرن نوزدهم دیدگاه عمومی اسطوره شناسان آن بود که اسطوره ها اصولا باید در مقولهFiction و داستان های تخیلی طبقه‌بندی شوند ولی در قرن بیستم توجه به واقعي بودن اسطوره ها در میان اسطوره شناسان مورد توجه قرار گرفته است.[1]

 درباره شاهنامه به عنوان منظومه‌ای که بسیاری از اساطیر ایرانی را در خود نگاه داشته و از گزند روزگار حفظ کرده هم می توان این سوال را مطرح کرد.آیا خالقان این اساطیر، آن‌ها را مطابق با عقل می دانسته اند یا آن که این داستان‌ها را صرفا قصه هایی برای تعریف کردن در شب های طولانی و گذران وقت می پنداشته اند؟ مردمان قدیم در مورد آن‌ها چگونه فکر می کرده اند؟ خود فردوسی به عنوان به نظم در آورنده این اساطیر چه گمانی در مورد این داستان ها داشته است؟ آیا دیو سپید و ارژنگ دیو و اکوان دیو در نظر او موجوداتی واقعی بوده اند؟ مخاطبان شاهنامه در درازنای زمان در مورد آن چگونه می‌اندیشیده اند؟ مقاله حاضر قصد پاسخ به همه این سوالات را ندارد و تمرکز آن صرفا بر یافتن دیدگاه فرزانه توس در مورد اساطیر شاهنامه است.

در دوران اخیر که توجه به شاهنامه در میان محققان افزایش یافته و کتاب ها و مقالات متعدد در مورد آن به رشته تحریر در آمده است عموم شاهنامه شناسان ، شاهنامه را به سه قسمت تقسیم کرده اند: اساطیری، پهلوانی و تاریخی.بر اساس این تقسیم بندی، قسمت اساطیری از  زمان کیومرث آغاز شده و با پایان داستان فریدون پایان می پذیرد. قسمت پهلوانی از گاه منوچهر شروع شده و تا مرگ رستم ادامه می‌یابد. قسمت تاریخی هم عمدتا دوره ساسانیان را در بر می‌گیرد.البته این تقسیم بندی خالی از مسامحه نیست. به عنوان مثال در داستان رستم که مربوط به دوران پهلوانی است با موجوداتی مانند دیو سپید روبه رو می‌شویم. چرا این قسمت ها جزو قسمت اساطیری محسوب نشود؟ این موجودات افسانه ای حتی در داستان اسکندر که مربوط به بخش تاریخی شاهنامه است نیز وجود دارند.[2]

هر چند اساس این تقسیم بندی مورد توافق همه شاهنامه شناسان قرار دارد ولی یک اختلاف اساسی هنوز میان آنان وجود دارد که سوال این مقاله است؟ آیا فردوسی خود این تقسیم بندی را قبول داشته است یا آن که این تقسیم بندی بر اساس دیدگاه خواننده عصر حاضر صورت می گیرد و فردوسی، فرقی بین این قسمت ها قائل نبوده است؟خوانندگان شاهنامه در طول تاریخ چه دیدگاهی در این مورد داشته اند؟

اهمیت داستان های بخش اساطیری در این میان چیست؟ آیا باید آن ها را داستان هایی کم ارزش و خلاف عقل از جنس لالایی مادران برای کودکانشان دانست و به تدریج به دنبال حذف آن  از فرهنگ عمومی جامعه بود؟ تعداد معتقدان به این دیدگاه در درازنای تاریخ کم نبوده و بسیاری از این معتقدان، سیاست حذف شاهنامه از تاریخ فرهنگی ایران را پیش گرفته اند.[3] و الحذر الحذر گویان، خوانندگان را از خواندن و نقالان  را از بازگو کردن داستان های شاهنامه بر حذر داشته اند.دسته دیگر، تلاش کرده‌اند برای این قسمت‌ها توجیهاتی بتراشند و آن‌ را مطابق عقل و حتی مطابق با واقعیت تاریخی جلوه بدهند.فی المثل برخی از آنان وقتی در شاهنامه به نام کی‌آرش برخورد کرده اند آن را قابل انطباق بر کورش دانسته اند! بی آن که توضیح دهند به جز یک شباهت اسمی دیگر چه شباهتی بین کورش با این کی‌آرش وجود دارد؟ در مورد موجودات غیر طبیعی شاهنامه مانند دیو سپید و اکوان دیو هم سعی کرده اند برای آن‌ها تاویلاتی عقل پسند ارائه دهند.[4]

اما در این میان دسته سومی هم وجود دارند. این دسته همان گونه که اشاره شد ، شاهنامه را به قسمت‌های مختلف تقسیم کرده و  برای هر قسمت حکم جداگانه ای صادر کرده اند. در قسمت های غیر تاریخی از نظر آن ها باید تنها هدف، لذت بردن از داستان و پند گرفتن از آن باشد.اما در قسمت تاریخی معتقدند که فردوسی به حقیقی و مطابق واقع بودن آن نظر داشته است.البته نفس این تقسیم بندی‌ها اشکالی ندارد، به شرط آن که جنبه تحمیل به گوینده شاهنامه را نداشته باشد. به سوال ابتدای مقاله بر گردیم. دیدگاه خود فردوسی در این زمینه چه بوده است؟برای دریافتن دیدگاه فردوسی( هرچند اعتراف می کنم کاری بسیار دشوار است و شاید هیچ گاه نتوان نظر قطعی فردوسی را در این مورد کشف کرد.) می توان از دو دسته منابع استفاده کرد. اول کتاب های تاریخی که قبل یا همزمان با سروده شدن شاهنامه نوشته شده اند و دوم خود متن شاهنامه. بررسی را با دو اثر تاریخی آغاز می کنیم.

یعقوبی مورخ قرن سوم در قسمت مربوط به تاریخ ایران می گوید:

«پارسیان برای پادشاهان خود چیزهای بسیاری ادعا می کنند که قابل قبول نیست از قبیل فزونی در خلقت تا آنجا که برای یک نفر چندین دهان و چندین چشم و برای دیگری صورتی از مس و بر شانه دیگری دو مار که مغز سر مردان خوراک آن هاست باشد.و هم چنین زیادی عمر و دفع مرگ از مردم و مانند این ها، از اموری که عقل آن را نمی پذیرد و در شمار بازی ها و یاوه گویی های بی حقیقت قرار می دهد، پیوسته خردمندان و دانایان عجم و بزرگان و شاهزادگان و دهقانانشان و اهل علم و ادب این گونه مطالب را نگفته و صحیح ندانسته از حقیقت برکنار شمرده اند».[5]

یعقوبی در ادامه پس از برشمردن اسامی پادشاهان قبل از اردشیر ساسانی می گوید:«اینان را قصه‌هایی است که چون بیشتر مردم را دیدیم آن‌ها را انکار می کنند و از خرد به دور می دانند،از ذکرش صرف نظر نمودیم چون بنای ما بر حذف مطالب ناپسند است.»[6]

بلعمی در تاریخ خود ( که در واقع ترجمه‌ای آزاد از تاریخ طبری است)پس از بیان تاریخ ادریس به کیومرث پرداخته و آورده است: « مردمان را اختلاف هست به گاه کیومرث اندر و هر کسی چیزی گویند گروهان عجم ایدون گویند که او آنست که آدمش خوانند  و خلق از اوست و او را گل‌شاه خوانند زیرا از گل آفریده است.»[7]

او پس از ذکر پادشاهی هوشنگ و طهمورث و جمشید به پادشاهی ضحاک می رسد:«و این ضحاک را اژدها بویآن گفتندی که بر کتف او دو پاره گوشت بود بزرگ بررسته دراز و سر آن به کردار ماری بود و آن را به زیر جامه اندر داشتی و هرگاه که جامه از کتف برداشتی خلق را به جادوی چنان نمودی که این دو اژدهاست و از این قبل مردمان از او بترسیدندی...چون هشتصد سال از پادشاهی او بگذشت آن گوشت پاره که بر سر دوش داشت ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد و هیچ خلق علاج آن ندانست تا شبی گویند که به خواب دید که کسی گفتی که این ریش تو را به مغز سر مردم علاج کن. دیگر روز مغز سر مردم برنهاد، آرام گرفت و دردش کمتر شد، پس هر روزی دو مرد را بکشتی و از مغز ایشان بر آنجا نهادی تا دویست سال بر این بگذشت ...»[8]

از آن چه آمد به خوبی می‌توان دریافت که آن چه در قسمت اساطیری شاهنامه آمده به عنوان حقایق تاریخی نزد بسیاری از معاصران فردوسی شناخته می‌شده است. در عین حال همان گونه که یعقوبی بیان می کند بسیاری از دانشمندان و فرهیختگان آن زمان هم به این مطالب به دید افسانه می نگریسته‌اند. حکیم توس در کدام دسته قرار می گیرد؟ برای پاسخ به این پرسش  باید به متن شاهنامه مراجعه کرد.( با توجه به این که اثر دیگری از فردوسی باقی نمانده است.)

در نسخه فلورانس که از قدیمی‌ترین و معتبرترین نسخه های خطی شاهنامه است  ابیات زیر آمده است که در تصحیح دکتر جوینی نقل شده است(جوینی،عزیزالله، ۱۳۸۲،شاهنامه از دست نویس موزه فلورانس ،گزارش واژگان دشوار ، انتشارات دانشگاه تهران).( البته ایشان فقط احتمال انتساب این ابیات به فردوسی را مطرح کرده است.)

تو این نامورنامه از نیک و بد            چنان دان که تصدیقش آرد خرد

سخن هست بعضی که معقول نیست      و لیکن مبر ظن که منقول نیست

اگر از پی خاص رفتی سخن              نبودی یکی حشو سر تا به بن

وگر سر به سر بودی از بهر عام         شدی قصه ناچیز و گفتار خام

از آن طبع را نفرتی خاستی                بدو هر کسی دل نیاراستی

در آن جهد کردم که از نیک و بد          خردمند والا و اندک خرد

بیابند از این نامه دلپذیر                     ز معقول بهره ز منقول بیر

بنزدیک دانشوران روشنست               که حشو و دروغش نه جرم منست.

از این ابیات بر می آید که فردوسی معتقد بوده برخی داستان های شاهنامه خلاف عقل بوده و واقعیت تاریخی ندارد.بر این اساس، قضاوت بسیار آسان می شود.در این ابیات، شاعر به وضوح بیان می کند که بسیاری از داستان های کتاب از نظر او معقول نیست و صرفا به دو دلیل آن ها را در شاهنامه آورده است:

١- در منابعی که او در اختیار داشته، این داستان ها نقل شده و چون او اصرار به نقل همه داستان های موجود در منابع داشته این داستان ها را نیز در شاهنامه آورده است.

٢- اگر شاعر به نقل داستان های تاریخی و واقعی قناعت می کرد،شاهنامه جذابیت کمی برای خواننده عام داشت و خواندن آن ملال آورمی شد.

اما اشکال مهمی در این میان وجود دارد: این ابیات فقط در نسخه فلورانس آمده و عموم شاهنامه‌شناسان، آن ها را الحاقی دانسته و انتسابشان را به فردوسی رد کردهاند.[9] از این رو نمی‌توان بر اساس این ابیات درباره دیدگاه فردوسی در مورد اساطیر و داستان های پهلوانی شاهنامه قضاوت کرد.

اگر این ابیات را از فردوسی ندانیم دیدگاه فردوسی را چگونه باید تفسیر کرد؟

فردوسی در « گفتار اندر فراهم کردن شاهنامه» می گوید:(کزازی،میرجلال الدین،۱۳۸۶،نامه باستان،جلد یک ،انتشارات سمت ،ص۱۹)

تو این را دروغ و فسانه مدان           به یکسان روشن زمانه مدان

از او هرچه اندر خورد با خرد          دگر بر ره عقل معنی برد

استاد میرجلال الدین کزازی در توضیح این ابیات می‌گوید:«فردوسی در این بیت ها به شیوه ای که مایه شگفتی است و گواه و گویای ژرف اندیشی و باریک بینی و فرزانگی اوست، شاهنامه را از دید ساختار درونی و زمینه های معنایی به دو گونه بنیادین و نهادین بخش کرده است: نخست آن چه با خرد سازگار می افتد و خرد آن را می پذیرد.بخش های تاریخی شاهنامه از این گونه نخستینند.دودیگر آنچه رمزی است و نمادین و برای دریافتن و شناختن آن می باید رمز و نماد را کاوید و درون پوست، مغز را و در دل کالبد آشکار، جان نهفته را واز میانه پیکره پیام را جست و یافت.»[10]

آن چه از بیان دکتر کزازی بر می آید آن است که از دید ایشان،فردوسی تمام قسمت اسطوره ای شاهنامه را به عنوان داستان‌هایی خیالی سروده و هیچ گونه جنبه واقعی برای آن‌ها قائل نبوده است.

ولی نمی توان نظر ایشان را به راحتی پذیرفت.وقتی فردوسی می گوید:« تو این را دروغ و فسانه مدان» قاعدتا برداشت صحیح آن است که بگوییم فردوسی،این داستان ها( یا حداقل بیشتر آن ها ) را واقعی می‌پنداشته است.وگرنه چه دلیلی دارد از خواننده بخواهد محتوای کتاب را دروغ و افسانه نداند؟ شاعر در ادامه می گوید:« به یکسان روشن زمانه مدان»  و به این شکل سعی دارد ناباوری خواننده را نسبت به این داستان‌ها کاهش دهد و بگوید این که چنین وقایعی در حال حاضر رخ نمی‌دهد به این معنا نیست که در گذشته امکان رخ دادن آن نبوده است.( در اسطوره شناسی یونانی نیز تاریخ بشر به چند دوره تقسیم می شود و گفته می شود در دوره های اولیه امکان وقوع حوادثی وجود داشته که امکان رخ دادن آن در زمان های بعدی وجود ندارد.[11]

اگر به ابیات بعدی توجه کنیم که فردوسی در آن از ماجرای گردآوری شاهنامه منثور سخن می گوید این احتمال قوی تر می شود(کزازی،میرجلال الدین،۱۳۸۶، نامه باستان جلد یک، انتشارات سمت ص۲۰)

ز هر کشوری موبدی سالخورد          بیاورد و این نامه را گرد کرد

بپرسیدشان از کیان جهان                وز آن نامداران و فرخ مهان

که گیتی به آغاز چون داشتند           که ایدون به ما خوار بگذاشتند

چگونه برآمد به نیک اختری          بر ایشان بر، آن روز گند آوری

بگفتند پیشش یکایک مهان            سخن های شاهان و گشت جهان

در این بیت‌ها، فردوسی به وضوح توضیح می دهد که گردآورنده آن منبع، موبدان سالخورده را جمع کرده و از تاریخ واقعی گذشتگان سوال کرده است. اگر فردوسی این داستان‌ها را افسانه می پنداشته ، چرا باید بپرسد آنان چگونه جهانداری کرده و سپس آن را برای آیندگان گذاشته اند؟  چرا باید از نیک اختری آنان یاد کند؟آیا برای یک شخصیت افسانه های نیک اختری معنا دارد؟آیا یک شخصیت افسانه‌ای جهان را برای آیندگان باقی می گذارد؟

فردوسی در ابتدای داستان اکوان دیو این ابیات را آورده است:(کزازی،میرجلال الدین،۱۳۸۸،نامه باستان، جلد چهارم انتشارات سمت ص۱۹۴)

خردمند کین داستان بشنود             به دانش گراید بدین نگرود

و لیکن چو معنیش یاد آوری           شود رام و کوته کند داوری 

معنای ابیات، واضح است و فردوسی بیان می کند که هر چند ظاهر داستان اکوان دیو معقول نیست ولی اگر خواننده به معنای نهفته در پس داستان بنگرد، ایرادی به داستان وارد نخواهد دانست.

در مجموع آنچه می توان از گفتار حكيم توس دریافت آن است که او، شخصیت های انسانی شاهنامه را واقعی می دانسته و داستان های شاهنامه را هم داستان‌هایی واقعی می دانسته است. هر چند معتقد است در مواردي داستان‌ها با خرد سازگاری ندارد( البته ملاک ناسازگاری با خرد در مورد فردوسی که در قرن چهارم هجری زندگی می کرده است قطعا به میزان زیادی با خواننده قرن بیستم و بیست و یکم میلادی متفاوت است) خواننده باید اين موارد را از دسته  داستان‌های سمبلیک و رمزی به حساب آورده و به معانی‌ای که در پس پرده داستان موجود است توجه کند.    

منصور کمالی



[1]  .بدیهی است منظور از این جمله این نیست که در زمان های متاخر، فی المثل اسطوره شناسان به این نتیجه رسیده اند که واقعا خدایان با خاکیان همبستر شده و فرزندانی به وجود آورده اند یا مثلا هراکلس واقعا آسمان را بر دوش خود نگه داشته است یا آشیل، واقعا رویین تن بوده است! بلکه منظور این است که در دوران جدید بر خلاف گذشته اسطوره شناسان گمان می کنند که شنوندگان این اسطوره‌ها در گذشته، آن‌ها را واقعیاتی تاریخی می دانسته اند یا حداقل آن‌ها را داستان هایی می دانسته‌اند که امکان تحققشان در عالم واقع، خلاف عقل نبوده است.

[2] . ممکن است گفته شود که ملاک برای قرار گرفتن در بخش تاریخی، آمدن نام پادشاهان در تاریخ است. در حالی که این بخش با پادشاهی بهمن پسر اسفندیار شروع می شود که نامی از او در تاریخ نیست.

[3]  .ممكن است این سوال پیش بیاید که چرا این دسته به حذف همین قسمت اساطیری و پهلوانی اکتفا نکرده و حذف کامل شاهنامه را وجهه همت خود قرار  داده اند؟ دو پاسخ برای این سوال وجود دارد ( در واقع این گروه خودشان دو زیرگروه داشته اند) یک گروه اصولا با هر چه جنبه مثبتی از ایران باستان نشان دهد مخالف بوده اند و از این رو به مخالفت با شاهنامه پرداخته اند.( در دوران جدید گروهی از چپ گرایان سیاسی و فرهنگی هم با هدف حذف هر آن چه در آن، مدح شاهان و اشراف باشد با آنان همنوا شده اند.) انگیزه دسته دیگر برای مخالفت، مغایرت این قسمت با عقل بوده است. اما اشکالی که در این میان وجود دارد این است که زیباترین داستان های شاهنامه در همین قسمت اساطیری و پهلوانی قرار دارد و مردم عادی هم عموما با همین قسمت آشنا هستند و در واقع باحذف این قسمت از شاهنامه دیگر چیز دندانگیری برای جذب خواننده عام در نامه نامور وجود ندارد.

[4] . البته بسیاری از این توجیهات منطقی و خرد پسند است( مثلا این که منظور از دیو در شاهنامه، نیروهای اهریمنی جهان است.) ولی گاهی این تاویلات ره به ترکستان می برد مثلا در دهه های اخیر برخی مدعی شده اند منظور از اژدها در شاهنامه، همان آتشفشان است!

 

[5] . يعقوبي،احمدبن اسحاق،۱۳۸۲،تاریخ یعقوبی ترجمه محمد ابراهیم آیتی شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص۱۹۳

[6] .همان ص 194

[7] .بلعمی،ابوعلی محمدبن محمد ،۱۳۵۳،تاریخ بلعمی به کوشش محمد تقی بهار ص۱۱۲

[8] .همان ص 143-144

[9] .یک احتمال ضعیف که می توان مطرح کرد آن است که کاتب نسخه فلورانس این ابیات را به شاهنامه افزوده باشد نه برای آن که آن ها را به فردوسی نسبت دهد. بلکه با توجه بله آن که این نسخه احتمالا برای خواننده ای خاص در آن زمان کتابت شده کاتب می خواسته خودش را تبرئه کند و بگوید: من می دانم بسیاری از این داستان هعا معقول نیست ولی آن ها را به نا چار کتابت کردم زیرا در اصل شاهنامه آمده بود و در ثانی بدون آن ها کتاب جذابیتی نداشت.

[10] .كزازي،ميرجلال الدين،١٣٨٦،نامه باستان ،( جلد یک، انتشارات سمت)،ص٢١٢

[11] .گروه نویسندگان،۱۳۸۴، جهان اسطوره ها۱ ،ترجمه عباس مخبر،(نشر مرکز)، ص۱۲

عکس ازنسخه شاهنامه  موجود در موزه هنر دانشگاه هاروارد

 

خواندن 4483 دفعه آخرین ویرایش در جمعه, 17 ارديبهشت 1395 08:00 جمعه, 17 ارديبهشت 1395