تقدیم به مردم آزاد و سربلند سیستان و بلوچستان
این مقاله سعی دارد ضمن معرفی کتاب یعقوب لیث صفاری نوشته دکترمحمدابراهیم باستانی پاریزی به بررسی نقش یعقوب لیث (840-879/225-265) در تاریخ سیاسی ایران در عصر میانه بپردازد. یعقوب لیث در دورهای وارد عرصه سیاسی ایران شد که سرداران ایرانی به رهبری ابومسلم خراسانی ضمن تلاش برای انتقال قدرت از امویان به عباسیان، گامهای بلندی برای استقلال سیاسی ایران از خلافت اسلامی برداشته بودند. این تلاش بعدها در درگیری مامون و امین که با همراهی طاهر ذوالیمینین به پیروزی مامون و آغاز خلافت منجر شد با حرکت مامون به بغداد و به قدرت رسیدن طاهر در خراسان مسیر بیشتری را به سمت استقلال پیمود. البته طاهریان همواره به خلافت عباسی وفادار بودند و چون دستی نیرومند سعی در حذف مخالفان جدی خلافت عباسی کردند: تلاش آنها در حذف بابک خرمدین، مازیار و افشین را میتوان در این راستا ارزیابی کرد. برآمدن یعقوب لیث صفاری دریچه جدیدی از ساختار قدرت را در افق سیاسی ایران گشود که در تاریخ ایران پس از اسلام نظیر نداشت. یعقوب، بنا به خاستگاه اجتماعی خود که برخاسته از توده مردم بود با ملحق شدن به گروه عیاران که به تازگی در برخی از شهرهای ایران از جمله سیستان شکل گرفته بودند، گامهای متفاوتتری برای دستیابی به قدرت برداشت. در این مقاله ضمن بررسی کتاب یعقوب لیث صفاری به منظور آشنایی خوانندگان با محتوای کتاب و تشویق آنها به خواندن این اثر ارزشمند، سعی داریم به بررسی چگونگی شکلگیری گروه عیاران بپردازیم و این که چگونه یعقوب توانست از ظرفیت اجتماعی عیاران در جهت ایجاد ساختار قدرت صفاریان در سیستان، خراسان و فارس بهره بگیرد و مبتنی بر آن تا جندیشاپور و تا مرزهای خلافت عباسی در بغداد پیش برود. نیز به این مهم میپردازیم که آیا گروه عیاران توانستند پس از یعقوب به ساختار قدرت تبدیل شده و تلاش ناتمام یعقوب برای استقلال ایران از ساختار خلافت عباسی را تکمیل کنند. در این مقاله بیشتر به فصولی میپردازیم که به ما در یافتن نقش عیاران در ساختار سیاسی ایران کمک میکند. نیز ترتیب بررسی فصول را با توجه به این موضوع تنظیم میکنیم.
کتاب یعقوب لیث نوشته دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی در سال 1383 در انتشارات علم به چاپ هشتم رسید. این کتاب شامل فصلهای زیر است:
مقدمه
فصل اول: قیام عیاران
فصل دوم: بهرهبرداری از قیام
فصل سوم: یعقوب پیش از قدرت
فصل چهارم: خوارج قهرمانان هیرمند
فصل پنجم: عیاران، جوانمردان شبگرد
فصل ششم: نخستین برخورد با اسلام
فصل هفتم: سیستان زاده هیرمند
فصل هشتم: عوارض قحط و خشکسالی
فصل نهم: اوضاع اجتماعی سیستانی
فصل دهم: توجه به شرق
فصل یازدهم: به سوی شمال و شرق
فصل دوازدهم: ترتیب امور اجتماعی شهر
فصل سیزدهم: پا جا پای اسکندر
فصل چهاردهم: سفر اول به فارس
فصل پانزدهم: سفرهای جنگی دوم
فصل شانزدهم: اضمحلال خاندان طاهری
فصل هفدهم: نخستین شکست گرگان
فصل هجدهم: شبهای بغداد
فصل نوزدهم: آخرین سفر جنگی
فصل بیستم: ملک الدنیا-جهان شاه
فصل بیست و یکم: پایان کار یعقوب
فصل بیست و دوم: مردی که از خاک برآمد
فصل بیست و سوم: زوال سلسله صفاری
نام یاب
فهرست تصاویر
کتاب یعقوب لیث صفاری برای اولین بار در سال 1342/1964 و به منظور آشنایی جوانان با تاریخ ایران به نگارش درآمده است، ولی به خاطر اهمیت موضوع و نیز نگاه ویژه دکتر باستانی به نقش یعقوب لیث در ایجاد حرکتی استقلال طلبانه بعد از اسلام و اثرات و نتایج این حرکت توجه دیگر پژوهشگران و صاحبنظران در تاریخ و فرهنگ ایران را به خود جلب کرده است. به همین خاطر دکتر باستانی از چاپهای سوم به بعد نامهها و نقطهنظرات این اساتید را در مقدمه کتاب به چاپ رسانده است. ما در این مقاله به بررسی چاپ هفتم این کتاب میپردازیم که مقدمه آن شامل سه مقدمه مولف بر چاپهای اول، سوم و هفتم کتاب، نامههای استاد محمدعلی جمال زاده و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و نیز مقدمه فتحیالرئیس مترجم کتاب به زبان عربی است که ترجمه کتاب را در قاهره به چاپ رسانده است. در مقدمه چاپ هفتم، دکتر باستانی ضمن فراهم آوردن مطالب تکمیلی بر فصلهای مختلف کتاب، نکات قابل توجهای درباره جغرافیای سیستان و تاثیرات آن بر شرایط اقتصادی معیشتی و اجتماعی مردم ارائه میدهد.
دکتر باستانی در فصل سوم «یعقوب پیش از قدرت»، به زندگی یعقوب می پردازد و این که او در یکی از دهات کوچک نزدیک زرنج تولد یافته بود، این قریه قرنین نام داشت و در حاشیه کویر در شمال باختری خاش و روستای نیشک و یک منزلی آن و بر سر راه فراه قرار گرفته بود. پدر یعقوب رویگری ساده و از طبقات فردودست جامعه بود. با این همه بنا به سنت خانوادگی، اجداد یعقوب برای خود نسبنامهای داشتند که آنها را به خاندان انوشیروان و به همین ترتیب به طهمورث دیوبند از سلاطین پیشدادی میرساند (باستانی پاریزی، 135-136).
یعقوب در آغاز جوانی به مانند پدر به کار رویگری مشغول شد،[1] و همین آغاز آشنایی او با عیاران بود. دکان لیث در بازار مرکز عیاران و جوانان برومند و چابک قریه بود، و چون طبعی بخشنده داشت «هر چه به دست آوردی با عیاران همراه خوردی». پسر او نیز به همین شیوه هر آنچه از این حرفه به دست میآورد به ضیافت و مهمانداری با جوانان خرج مینمود (باستانی پاریزی، 137-138). یعقوب از همان آغاز جوانی اهداف بلندی را در سر میپرواند، اهدافی که بی تردید نیازمند فراهم آوردن زمینه های مالی مطمئن برای تحقق یافتن داشت. به همین دلیل از رویگری دست برداشت و به عیاری روی آورد و بنا به گفته زینالاخبار «از آنجا به دزدی افتاد و به راهداری و سپس سرهنگی یافت و خیل (گله اسب و سواران) یافت (زین الاخبار، چاپ جیبی، 139). باستانی پاریزی توضیح میدهد که در ادبیات آن دوره آنگونه که در زینالاخبار گزارش شده شاید راهداری با راهزنی معادل بوده و این راهزنی، تنها به معنای دزدی نمیتواند باشد (باستانی پاریزی، 138).
فراهم شدن منابع مالی زمینه جذب بسیاری از جوانان را به گروه عیاران فراهم ساخت: «یعقوب آن چه یافتی و داشتی، جوانمرد بودی و با مردمان خوردی، و نیز با آنان هوشیار بود و مردانه، و همه قریبان، او را حرمت داشتندی، و به هر شغلی که بیفتادی- میان هم شغلان-پیشرو، او بودی» (زینالاخبار، 205-206). بدینوسیله بود که یعقوب و همکارانش مقدمات پیشرفت خود را فراهم میکردند. طبقات مختلف از مردم شهر و روستا به عیاری رغبت جستند، و طولی نکشید که در اطراف و اکناف، مردم سیستان به عیاری شناخته شدند (باستانی پاریزی، 140). بیتردید شخصیت یعقوب به عنوان یک کنشگر اجتماعی در جذب جوانان به گروه عیاران نقش اساسی داشته است؛ یعقوب «همه مردمان را بخواند و بنواخت، و اسیران را بیرون گذاشت (آزاد کرد) و خلعت داد و سوگندها و عهد برگرفت، و باز همه دل او با او یکی بکردند، سپاه را روزی داد» (تاریخ سیستان 200).
دو فصل چهارم و پنجم کتاب به بررسی دو گروه خوارج و عیاران در سرزمین سیستان میپردازد که در شکلگیری مسیر یعقوب لیث نقش اساسی بازی کردند. در فصل چهارم «خوارج، قهرمانان جلگههای هیرمند» دکتر باستانی دلایل قدرت گرفتن خوارج در مناطق شرقی ایران بویژه سیستان را توضیح میدهد و این که همزمان با شکلگیری گروه عیاران در سیستان و یا اندکی پیش از آن خوارج نیز موفق شده بودند در سیستان هسته قدرت خود را شکل دهند.رفتار تبعیضآمیز خلفای اموی و حاکم عراق یعنی حجاج بن یوسف بسیاری از مردم را نسبت به اسلام بدبین کرده بود و نیز باعث شده بود که بسیاری از مردم جذب گروههای مخالف خلافت عباسی بویژه گروه خوارج شوند؛ بویژه آن که مناطق شرقی ایران بویژه سیستان مرکز تجمع این گروهها بود که از امرای اموی گریخته و به سیستان پناه میآوردند. بدین ترتیب «مردم گروه گروه به مخالفین یعنی خوارج میپیوستند» (باستانی پاریزی، 152). دکتر باستانی به طور مفصل به نحوه قدرت گرفتن حمزه خارجی یکی از رهبران مقتدر خوارج میپردازد و این که چطور حمزه توانست از نفرت مردم نسبت به خلافت عباسی استفاده کند و برقدرت دست یابد و بسیاری از جوانان که کمکم در قالب عیاران خود را معرفی میکردند از جمله یعقوب به آنها پیوستند ولی به تدریج یعقوب به عنوان رهبر عیاران قدرت بیشتری پیدا کرد و زمام امور سیستان را به دست گرفت.
فصل پنجم «عیاران جوانمردان شبگرد» به معرفی عیاران میپردازد و این که چطور این گروه خیلی زود توانست جای خوارج را در ساختار سیاسی قدرت پر کند و یعقوب که پیشتر به عنوان یک عیار در خدمت خوارج بود به لحاظ قدرت بر خوارج برتری یافت. فرقه خوارج از جهت روحیه ملی مردم سیستان دو نقطه ضعف داشتند: نخست آن که مردمی متعصب و مذهبی بودند و جنبه مذهبی آنان بر ملیت و مردم دوستیشان میچربید، دوم آن که بیشتر آنها از خاندان مهاجران عرب بودند و طبعا آن علاقه و صمیمیتی را که میبایست نسبت به ملتشان داشته باشند نداشتند. نمونه آن تعصب مذهبی حمزه بود که در بهترین وضع سیاسی یعنی پس از مرگ هارون، از جنگ با خلیفه روی برتافت و به فکر جنگ با کفار افتاد (مجمع الانساب، 19).
بدین ترتیب مردم خصوصا جوانان و افراد پر جوش و خروش دنبال مسلک و مرام دیگری میگشتند که همه خواستههای سرکش آنان را رام کند، و رسم عیاری میتوانست به آروزهای آنان تحقق بخشد. در همه شهرهای ایران دستههایی پدید آمده بودند که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند (باستانی پاریزی، 165-166)
باستانی در این فصل به طور دقیق به بررسی ویژگیهای گروه عیاران میپردازد: «اعضاء این گروه اغلب جزء طبقات پایین و متوسط بودند که تحصیل معارفی نکرده بودند، اما روحیه همکاری و علاقمندی خاصی بین آنان وجود داشت که به پیشرفت کارها کمک میکرد. رشتهای که این گروه را به هم میپیوست محبت و الفت و صداقت با یکدیگر بود» (باستانی پاریزی، 166).
باستانی ویژگیهای عیاران را تحت عناوین زیر مورد بررسی قرار میدهد:
خدمت بهر نام نه از بهر نان
حق نان و نمک
آسایش خویش و بلای خلق روا نیست
با دوست دوست با دشمن دشمن
صبر در سختیها
دکتر باستانی خاطرنشان میکند که عیاری، زیرساخت تصوف بود:«روزگار چنین بود که پایه مادی و اساس تصوف بر اصول عیاری نهاده شده است و در واقع عیاری صورت مادی و جسمی صفا و عرفان بوده است، و میگفتند: جوانمردی جسم و تن آدمیت است و اگر این جسم و تن روح یابد به تصوف تبدیل میشود (باستانی پاریزی، 182، به نقل از سمک عیار، 92).
البته دکتر باستانی توضیح میدهد که در ادامه صوفیان راه خود را از عیاران که کمکم به صورت طبقات «لوطی و مشدی» که در حقیقت بار و میوه «لنگرهای» خودشان بود جدا کردند و عنوان فتوت را به خود بستند که در گروه فتیان به حساب میآمدند، آنها کم کم نزد صوفیه منفور و منسوخ شدند و این دو فرقه از هم فاصله گرفتند (باستانی پاریزی، 183). جالب اینجاست که هسته عیاران ابتدا در بغداد در قرن دوم شکل گرفت که در جریان اختلاف خلیفه امین و برادرش مامون نقش کلیدی بازی کردند. ولی به تدریج هستههایی از این گروهها در شهرهای مختلف ایران و از جمله در سیستان شکل گرفت.
در سیستان خصوصا عیاران- که به چستی و چابکی معروف بودند- شهرت تمام یافتند و تشکیلات و مجامع پنهانی ترتیب دادند، و چون میبایست مخارج جمعیت خود را نیز تامین کنند به راهداری پرداختند، بدین معنی که کاروانها برای سلامت رساندن آنان به مقصد، باج میگرفتند و از اینطریق معاش خود را فراهم میکردند. همین مساله یعنی نامطمئن بودن منابع مالی این گروه و وابستگی آنان به راهداری و راهزنی در ادامه عیاران را با چالشهای بسیاری مواجه کرد؛ چالشهایی که کنشگران برجستهای چون یعقوب را از تمرکز به اهداف مهم خود یعنی فتح بغداد باز میداشت و او را برآن میداشت که هر از چند گاهی به راهزنی پرداخته و یا از کاروانها اخاذی کنند تا بدین وسیله بتواند منابع مالی لازم برای حفظ گروه عیاران را فراهم سازد:
«و یعقوب و عمرو، هر دو مسلمان بودند. و متابعان همچنین. و آن دویست مرد هر روز به سرحد بلاد کافران شدندی، و کاروانهای ایشان را بشکستندی، و مال بستدی، و اگر مسلمانی در کاروان بودی او را هیچ نگفتی...» (مجمعالانساب شبانکاره ای، 19).
خیلی روشن میتوان منبع مادی و مالی کار یعقوب را در همین عبارات کوتاه پیدا کرد: کاروانهایی که از سیستان میگذشت معمولا از هند می آمد. تجار هندو بت پرست بودند، و بهانه یعقوب برای ناامن ساختن راهها و غارت کاروانها، خیلی گیرا بود. خیلی زود این ناامنی راه در وضع اقتصادی سیستان اثر کرد.
در فصل «ششم نخستین برخورد سیستان با اسلام»، مولف توضیح میدهد که چرا سیستان بیش از هر شهر دیگری در ایران توانست از ظرفیتهای گروه عیاران بهره گیرد و به کمک یعقوب برای اولین و شاید آخرین بار تا امروز به طور جدی در ساختار سیاسی ایران نقش بازی کند (باستانی پاریزی 190-191). برخلاف آنچه تاریخ سیستان در مورد قبول اسلام به دلخواه توسط سیستانیان نوشته شده، برخورد اسلام با سیستان چندان ملایم نبوده است. عثمان خلیفه سوم، ربیع بن زیاد را تحت فرماندهی عبدالله بن عامر به فتح سیستان فرستاد (سال 30 ه یا 650 میلادی) او چون از هیرمند گذشت و از ریگ عبور کرد، سپاهیان سیستان در برابر او مقاومت کردند و پس از کشتار زیادی که روی داد، ناچار ایران، پسر رستم حاکم آن روز سیستان از در صلح درآمد.
پس از قتل علی، معاویه حکومت سیستان و خراسان را به عبدالله بن عامر داد (41 هجری=661م) و او ربیع حارثی را به نیابت خود به سیستان فرستاد (46 هجری=666م) و ربیع بیامد به سیستان و مردمان را جبر کردند تا علم قرآن و تفسیر آن آموختند و بسیار گبرکان مسلمان گشتند» (تاریخ سیستان، 91).
در فصل هشتم «عوارض قحط و خشکسالی»، دکتر باستانی به قحطسالی 220 هجری قمری برابر با 835 میلادی میپردازد و این که چطور این قحطی زمینه را برای نارضایتی بیشتر از خلافت و قیام مردم سیستان به رهبری یعقوب فراهم کرد. در این فصل توضیح داده میشود که پولهایی که به بغداد فرستاده میشد هرگز به مردم باز نمیگشت و خرج مردم نمیشد (باستانی پاریزی، 231).
نکته بسیار مهمی که در مورد مشروعیت دینی باید توجه کرد مساله مالی است. خلیفه عباسی به واسطه داشتن مشروعیت دینی وجوه زیاد مالی دریافت میکرد، مسالهای که یعقوب و دیگر عیاران فاقد آن بودند و به همین خاطر میبایست به راهزنی بپردازند تا مخارج سنگین نظامی را تامین نمایند.
مردم سیستان طی سال ها به علت پرداخت خراجهای بی حساب دچار فقر و پریشانی شده بودند و اصولا ذخیره عمدهای نداشتند که در این موقع به دولتی کمک بکنند. آنها سه ملیون و دوازده هزار درهم به صورت جزیه و خراج املاک خالصه پرداخت میکردند که دو ملیون درهم آن اختصاص به خلیفه داشت و مستقیما به بغداد میرفت (باستانی پاریزی، 222).
این خراجهای عظیم که سالیان دراز از سیستان و کابل و سایر نواحی ایران به دستگاه خلافت سرازیر میشد به چه مصرفی میرسید؟ آن چه مسلم است یک درهم یا یک دینار آن برای عمران و آبادی شهرها و ولایات باز نمیگشت. در هیچ نقطه از ایران سابقه نداریم که توسط خلفا سدی بسته شده باشد یا فرمان آبادانی ناحیه ای صادر شده باشد یا کمکی به مردم بینوا شده باشد یا بیمارستانی بنا گردیده باشد.
این ثروتهای سرشار و پولهای کلان به سواحل دجله سرازیر میشد و در آنجا کاخها و باغهای خلفا و سرداران و سپاهیانشان سر به فلک میکشید و آنچه باقی میماند صرف عیاشیها و خلعتها و سوغاتها و صله شاعران ومداحان و یا خرید غلام و کنیز از نواحی دوردست میشد.
قحطی سال 220 (835 میلادی) یک سال طول کشید. آمادگی مردم سیستان برای انقلاب تنها از جهت تسلط اعراب و دودستگی بین سران قوم- یعنی اعراب بکری و تمیمی-یا عوارض قحطی خشکسالی نبود، تسلط دست نشاندگان حکام خراسان و خصوصا بستگان خاندان طاهری درین سرزمین خود عامل دیگری برای تقویت روحیه ملی در بین مردم بود، همین عوامل بود که موجب میشد ناگهان مردی برخیزد و فریاد زند: «یک درم خراج دیگر به خلیفه ندهید، چون شما را نگاه نتواند داشت» (از پیام حمزه خارجی به مردم سیستان، تاریخ سیستان، 158).
سفرها و فتوحات بسیار یعقوب در عین حال که برای یعقوب و همراهانش ثروت و سرزمینهای بسیاری را به همراه آورد او را خسته میکرد.
فصل نهم با عنوان «اوضاع اجتماعی سیستان» به این موضوع میپردازد که کار عیاران سیستان بدانجا کشید که با عیاران سایر شهرها نیز ارتباط یافتند و رهبران و سرپرستانی برای خود انتخاب کردند. چند تن از آنان عنوان سرهنگی گرفتند. یعقوب به کمک عیاران بر خوارج یعنی گروه دیگری که سعی داشتند همچنان در سپهر سیاسی سیستان حضور داشته باشند پیروز شد و آنان را که بر گرد عمار خارجی جمع شده بودند شکست داد (باستانی پاریزی، 254) و بدین ترتیب بر تمام سیستان مسلط شد. آیا در این زمان امکان داشت که جوانان دیگر شهرها را به این گروه عیاران جذب کرد و از ظرفیتهای ساختاری این گروه برای ایجاد یک ساختار جدید قدرت استفاده کرد؟ به نظر نمیرسد پیروزی یعقوب بر خوارج و تسلط او بر سیستان به اتحاد همه عیاران در سرتاسر ایران و جذب دیگر جوانان به این گروه منجر شده باشد.
در فصل یازدهم «به سوی شمال و شرق»، دکتر باستانی به موضوع فتوحات یعقوب در مناطق کابل، فارس، و هرات میپردازد و این که این حملات توام با غارت شهرها و بتخانهها و آوردن ثروت به سیستان و برای یاران یعقوب بوده است. البته دکتر توضیح میدهد که در دوره عمرو، برادر یعقوب این منابع مالی برای ساختن بناهای بسیار و آبادی شهرها و روستاها استفاده شد ولی یعقوب به شخصه فرصت بازسازی سیستان و بنایی را نیافت و بیشتر در فکر تسخیر مناطق بیشتر بود. در طول این مدت نیز سعی داشت روابط خود را با خلیفه حفظ کند و بخش بسیاری از این غنایم را برای رضایت خلیفه به بغداد میفرستاد تا رضایت خلیفه را در فتح سرزمینها به دست آورد.
فصل شانزدهم کتاب «اضمحلال خاندان طاهری» به بررسی حمله یعقوب به نیشابور و برانداختن سلسله طاهری میپردازد و این که شکست دادن طاهریان که همواره روابط نزدیکی با خلیفه عباسی داشتند و چون دست خلفا در برانداختن بسیاری از قیام های ایرانی از جمله بابک و مازیار عمل میکردند نقطه عطفی در تاریخ ایران و در روابط یعقوب صفاری و خلیفه عباسی است. دکترباستانی دراین فصل توضیح میدهد که یعقوب پس از دستگیری طاهر بن طاهر و در حالی که از طرف خلیفه حکمی و فرمانی نداشت وارد نیشابورشد و در حالی که اعیان نیشابور او را که از سیستان آمده و حکمی از خلیفه نداشت خارجی میخواندند با پاسخی قاطع به سکوت میکشاند.
یعقوب تدبیری اندیشید و دستور داد تا «بزرگان و علما و فقهای نیشابور و روسای ایشان فردا جمع شوند تا عهد امیرالمومنین (فرمان خلیفه) برایشان عرضه کنم» (باستانی پاریزی، 336-337، به نقل از تاریخ سیستان).
و این اولین رویارویی یعقوب در برابر ساختار خلافت است. حال یک سوال اساسی مطرح میشود که آیا در این مقطع از تاریخ گروه عیاران توان رو در رویی با ساختار خلافت عباسی را داشت. یعقوب با زیر سوال بردن مشروعیت دینی خلیفه سعی دارد نشان دهد که قدرت خلیفه نیز همانند او مبتنی بر شمشیر است ولی آیا گروه عیاران که یعقوب با تکیه بر آنان موفق به انجام فتوحات بسیار و شکست طاهریان شد در این مقطع از تاریخ امکان تبدیل شدن به یک ساختار قدرت را داشت؟ ساختار قدرتی که بتواند با ساختار ریشه دار خلافت عباسی همترازی کند؟
فصول هفدهم تا بیست و یک کتاب «پایان کار یعقوب» به رقابت دو کنشگر مهم سیاسی این دوره یعنی یعقوب لیث صفاری از یک سو و خلیفه عباسی از سوی دیگر می پردازد و این که چگونه این رقابت به شکست یعقوب منجر شد.
یعقوب بسیار کوشش کرد که مناسبات خود را با خلیفه حفظ کند: «یعقوب لیث در ابتدای کار، چنان مینماید که از تجربه بابک خرم دین بهره گرفت و برای رفع اتهام بددینی و خرم دینی با 170 رکعت نماز روزانه و نذر و نیاز به خانه کعبه به استقبال فرامین خلیفه بغداد رفت، اما در آخر کار، آن تکبر و غرور و بدرفتاری با شهرهای مفتوحه و خودکامگی و مال اندوزی، جنگ با بغداد را بر او تحمیل کرد. و باقی ماندگان خاندان طاهری هم البته درین میان آتش بیار معرکه بودند (باستانی پاریزی، 53) یعقوب قسمت عمده غنایم کابل را که از بتخانههای رتبیلان آورده بود و بتهای سنگین از طلا و نقره بدوند به حضور خلیفه فرستاد که خلیفه نیز به نوبه خود به آستانه کعبه تقدیم کرد. او گروهی از علویان را در گرگان و مازندران دستگیر کرد به حساب این که چون مخالفان خلیفه عباسی هستند یک امتیاز سیاسی به خلیفه داده باشد. او مکاتبات بسیار با خلیفه داشت از سفرای خلیفه با احترام تمام و اقوامش پذیرایی میکرد.
اما هیچ یک از این تدبیرها موق نیفتاد و کار به اختلاف و مکاتبات تند رسید. تا آنجا که یعقوب به شاعر دربار خود ابراهیم بن ممشاد دستور داد تا نامهای از قول او به خلیفه به زبان شعر بنویسد و او چنین نوشت:
«من فرزند بزرگان از خانواده جمشید و میراث خوار پادشاهان عجم هستم.
(یعقوب لیث نسبت خودرا به انوشیروان عادل میرساند).
عزت و سرفرازی آنان را زنده کردم و در خط آنها گام برمیدارم. آشکارا خواهان سربلندی آنها هستم، اگر دیگران از حق آنها چشم پوشیدهاند من نمیپوشم.
(ظاهرا اشاره او بر کسانی است که تاریخ گذشته خود را فراموش کرده، به جای آن که خود را ایرانی بدانند- نسبت خود را خاندان های عرب میپیوستند (نسبت ولایی) و این شیوه بود که متاسفانه تا همین عصر یعقوب حتی بعد از آن تا زمان فردوسی هم ادامه داشت
مردم به خوشیها دلخوش اند، دل من به کارهای مهم خوش است- هر چیزی که پایه بلند داشته و علم بزرگواری بر دوش کشد.
امیدوارم که درین بلندیجویی به بهترین صورتی به آرزوی خود کامیاب شوم.
من علمدار مردمان شدهام و امید است که مردمان را سروری نصیب سازم.
به همه بنی هاشم پیام بده که قبل از آن که پشیمانی در رسد خود راه خود را برگزینند.
پدران ما به کمک نیزهها و شمشیرهای بران شما را با ولایت رساندند و شما سپاس این نعمت نگذاشتد- چه بهتر که به همان سرزمین خودتان حجاز بازگردید و به چوپانی و سوسمارخواری اکتفا کنید.
من پایگاه تخت پادشاهان را بلند خواهم ساخت -به دم شمشیر و فرمان قلم» (باستانی پاریزی، 59-61).
گرچه یعقوب خود خیلی زود و پیش از آن که پایه های قدرت خود را در مناطق فتح شده تثبیت نماید درگیر رقابت با خلیفه شد و نتوانست راه ناتمام در شکلگیری یک ساختار سیاسی مستقل از خلافت عباسی و نه در سایه آن را در ایران فراهم کند، راه او توسط دیگر کنشگران صفاری و یا دیگر کنشگران برخاسته از گروه عیاران دنبال نشد و به نظر ناتمام ماند.
در ادامه دکتر باستانی به ادامه رقابت یعقوب با ساختار خلافت عباسی میپردازد، رقابتی که به شکست یعقوب منجر شد. در فصل هفدهم «نخستین شکست-شکست گرگان»، باستانی توضیح میدهد که چگونه خلیفه معتمد و برادرش موفق به خدعه توانستند یعقوب را که در مسیر بغداد گام نهاده بود بدون سلاح و آراستگی و دور از مراکز تجمع ایرانی گیر بیاندازند تا به حومه بغداد بدون تمهیدات جنگی برود (باستانی پاریزی، 396).
خلیفه در نامهای از یعقوب میخواهد تا خلیفه را حضورا در بغداد ملاقات کند، فریبی که مورد ابومسلم خراسانی نیز کارگز افتاده بود: «جهان به تو سپاریم، تا تو جهانبان باشی، که همه جهان تابع تو شدند. و ما، آنچه فرمان دهی برآن جمله برویم، و بدانی که ما به خطبه بسنده کردهایم-که ما از اهل بیت مصطفاییم-و تو همی قدرت دین او کنی، و به دارالکفر تو را غزوات بسیار بوده است: به هند اندر بشدی تا سرندیب، به اقصاء دریای محیط، و به چین و ماچین اندر آمدی، و به ترکستان بیرون آمدی...و بر کفار جهان به همه جای اثر تیغ تو پیداست.حق تو بر همه اسلام واجب گشت، و ما فرمان بدان داده ایم تا تو را به حرمین همی خطبه کنند، که چنین آثار خیرست تا تو را اندر عالم، و کس را اندر اسلام، از ابوبکر و عمر، آن آثار خیر و عدل نبودست کاندر روزگار تو بود، اکنون ما و همه مسلمانان معین توایم، تا جهان بر دست تو به یک دین، که آن دین اسلام است-باز گردد» (تاریخ سیستان، 231). بدین ترتیب خلیفه معتمد و برادرش موفق با مکر و حیله یعقوب را به دام کشاندند.
و اینگونه بود که یعقوب بدون تجهیزات جدی به سمت بغداد به راه افتاد. او در عین حال گمان میکرد موفق قرار است به او بر علیه برادرش خلیفه کمک کند و بنابراین با وجود آن که سپاهیان طرفین صف آرایی کرده بودند معذلک کماکان سفرا فیمابین درآمد و رفت بودند و دلیل بر این است که یعقوب فکر میکرده که همه این کارها را موفق برای ظاهرسازی انجام میدهد و به موقع کار را پایان خواهد برد. پس از شکست در دیرالعاقول وقتی از او سوال میشود که چرا بدون تجیهزات و ناآگاه از تدرکات جنگ دست به جنگی زدی که شکست آن حتمی بود میگوید که هیچ نمیدانستم که باید جنگ کنم و گمان داشتم که کار با رسول و نامه برآید و رسولهایی نیز فیمابین بود، ولی آنان ناگهان به جنگ مبادرت کردند (وفیاتالاعیان، 458).
دکتر باستانی اشاره میکند که شکست یعقوب میتوانست پایان سرنوشت این رقابت نباشد، بویژه آنکه پس از این شکست زنگیان که به رهبری صاحب الزنج برضد خلیفه برخاسته بودند و دستگاه خلافت وحشت زیاد ازین انقلابیون سیاهپوست داشت سعی کردند به یعقوب نزدیک شوند و با کمک او جنگی تمام عیار را علیه خلیفه عباسی به راه بیاندازند ولی یعقوب نه تنها از آنها کمکی نگرفت، بلکه به پیشنهاد همکاری آنان هم جواب رد داد.
دکتر باستانی توضیح میدهد که علت رد کردن پیشنهاد همکاری با زنگیان آن بود بودکه یعقوب میدانست اگر با این پیشنهاد سیاهپوستان موافقت کند از نظر سیاسی کارش در تمام مجامع اسلامی محکوم خواهد شد و وسیله تبلیغاتی شدیدی بر ضد او به دست مخالفین خواهد افتاد، و تهمت زندقه و کفر و قرمطی و خارجی بودن بر او مسلم خواهد شد و به همین دلایل این درخواست را رد کرد (باستانی پاریزی، 409-410).
در فصل بیست و یک با عنوان «پایان کار یعقوب»، دکتر باستانی به نقل از وفیاتالعیان ( 463) توضیح میدهد که یعقوب لیث در سن 39 سالگی در جندی شاپور درگذشت و همانجا مدفون شد. عجیب این که او تا آخرین لحظه از خیال انتقام خلیفه خالی نبود و لشکر گرد میکرد و در همان حال بیماری روی سوی بغداد نهاده بود:«چون سه منزل برفت قولنجش بگرفت و حالش به جایی رسید که دانست که از آن درد نرهد، برادر خویش عمرولیث را ولیعهد کرد و گنجنامهها به وی داد و بمرد» (سیاست نامه، 16). در ادامه دکتر باستانی اطلاعات مفصلی در مورد آرامگاه یعقوب لیث ارائه میدهد که جالب توجه است.[2]
مقبره یعقوب در روستای شاه آباد قرار دارد. بر مزار یعقوب کتیبه ای وجود داشته که نام یعقوب به صراحت بر آن نوشته شده بوده است ولی از میان رفته است. مردم امروزه برخی آن را به نام امامزاده ابوالقاسم میشناسند و برخی آن را گنبد دانیال مینامند، حتی ساختار مقبره یعقوب نشان از بودن او در راستای مقبره سازی برای بزرگان صوفی است.
یعقوب اساس راهی را گذاشته بود که تا آستانه درهای خلافت پیش رفته بود ولی سوال اساسی اینجاست که چرا راه او ادامه نیافت. آیا او مسیر شکست دادن خلافت را برای دیگر امیران که بخشی از عیاران بودند باز نکرده بود؟ کتاب یعقوب لیث صفاری توانسته است به هزاران سوال مهم پاسخ دهد، ولی قدرت کتاب بیشتر آنجا معلوم میشود که در پایان کتاب هزاران سوال دیگر برای خواننده مطرح میشود. از جمله سوالاتی که برای استاد جمالزاده، نویسنده برجسته ایرانی پیش آمده و آن علل ناکامی ایرانیان از جمله یعقوب در برابر اعراب از جمله عباسیان و ناکارآمدی ساختارهای ایرانی در برابر ساختارهای عباسی است.
در نامه استاد محمدعلی جمالزاده به دکتر باستانی که پس از خواندن چاپ اول کتاب نوشته شده این سوال اساسی مطرح میشود که باید «بالاخره باید معلوم گردد که امر نهضت ملی از طرف آباء و اجداد ما در مقابل هجوم عرب از چه قرار بوده است.... من شخصا معتقدم که در موقع هجوم عرب به ایران هموطنان ما بیغیرتی کردند و به همان جهاتی که فردوسی در شاهنامه از زبان فرمانده سپاه ایران پیاپی سروده است خاک ایران با آن شکوه و عظمت و سپاه عظیم و مجلل مغلوب و منکوب گردید. اگر ایرانیها بیشتر وطندوست بودند و علاقه بیشتری به آزادی و سیادت و آقایی خود داشتند، جلوگیری از یک مشت عرب نیم بدوی کار مشکلی نبود» (باستانی پاریزی، مقدمه، 106-107).
استاد جمالزاده نیز در این کتاب بیشتر به دنبال نقش عیاران در تاریخ تحولات سیاسی ایران است «عیارها به طور یقین همین نوع جوانان دلاور بودهاند و یعقوب هم طبعا پهلوان نامدار شهر خود بوده است و وقتی با هم جمع میشدند کسی جلو آنها را نمیتوانست بگیرد و میتوان احتمال داد که سربازهای آن دوره هم مانند سربازهای دوره مظفرالدین شاه گرسنه و نیم برهنه و زردنبو و ترسو بودند و از آن گروه قداره بند سخت میترسیدند.... این افراد گمان نمیرود که در فکر رستاخیز ملی و دینی بودند و مثلا شب خواب میدیدند که خاک مطهر ایران باستان را که چند هزار سال افتخارات تاریخی دارد از خفت وجود بیگانگان پاک بسازند» (باستانی پاریزی، 110).
به نظر میرسد یعقوب لیث در درجه اول یک کنشگرنظامی و سپس سیاسی بود که هر چه بیشتر در عالم کشورگشایی و سیاسی قدم گذاشت، تصویر دقیقتری از اهدافش در نظریه سیاسی پیدا کرد و آن احیای استقلال ایران و ایجاد ایرانی منهای خلافت عباسی بود. نقشه او در فتوحات حرکت او از فتح مرزهای شرقی و گام نهادن به کرمان و فارس و خوزستان و حرکت به سمت بغداد و نیز حرکتهای فرهنگی او از جمله توجه دادن به زبان پارسی نیز در این راستاست. این که یعقوب به عنوان یک کنشگر چرا شکست خورد، در کتاب به طور مفصل بررسی شده است. در تکمیل این پژوهش استواردکتر باستانی پاریزی میبایست به بررسی ظرفیتهای ساختاری گروه عیاران پرداخت و این که چرا این جریان قدرتمند در ادامه نتوانست کنشگران قدرتمند دیگری که ادامه دهنده راه یعقوب باشند به عرصه سیاسی ارائه دهد.
مریم کمالی
[1] . .«در مبادی ایام جوانی به همان کار (رویگری) اشتغال داشت و هر چه پیدا میکرد به ضیافت بعضی از صبیان خرج مینمود»(حبیب السیر جلد 2).
[2] چون یعقوب را به خاک سپردند بر قبر او این بیت شعر نوشتند:
«یعنی خراسان و اکناف فارس را به دست آوردم و از تسخیر سرزمین عراق هم نومید نبودم، درود بر دنیا و نسیم دلپذیر آن، در آن روزگاران که دیگر یعقوب در آن نخواهد بود» (روضه اولی الالباب، 175).
(پاورقی) مسعودی به صورت دیگر بقیه ابیات عربی را هم نوشته و گوید یعقوب دستور داده بود آن را بر گورش بنویسند:
«یعنی خراسان و نواحی فارس را گرفتم و از سرزمین عراق نیز نومید نبودم، وقتی که کار دین تباه و به اهمال برگزار شده و کوششها در حکم امور بیفایده و تباه بود، من به یاری خداوند و به امید نصرت بر دشمن خروج کردم ولی چه کنم که آن که پرچمدار هدایت است نگهدار من نبود» (مروج الذهب، ج2، 314).