نمایش موارد بر اساس برچسب: Historical geography
کمبود گزارشات دقیق از زندگی روزانه در دوران میانه ایران
یکی از اساسیترین مشکلات انجام تحقیق در دوره میانه ایران بویژه در مورد تاریخ اجتماعی کمبود گزارشات دقیق و جزئی از زندگی روزانه مردم است. علاوه بر گزارشات اندک به جا مانده که در آثار مختلف از جمله سفرنامه، کتابهای تاریخی و ادبی و نیز منابع مذهبی، فقهی و حقوقی به چشم میخورد و بخش مهمی از تاریخ میانه ایران را تشکیل میدهد، کمبود گزارشات قابل اعتماد میتواند به مانعی بزرگ در انجام تحقیقات دقیق و موشکافانه تبدیل شود. از سوی دیگر در جهانی که تصمیمهای درست در امور اجتماعی بر مبنای شناخت صحیح و مستند از جامعه صورت میگیرد، بیتردید کمبود گزارشات جزئی و حرفهای خللی جبران ناپذیر در سیاستهای کاربردی و تصمیم های حیاتی برای یک ملت به همراه خواهد داشت.
با این همه، هستند محققان برجستهای که با همین منابع محدود، تحقیقات قابل توجهی در خصوص تاریخ اجتماعی ایران در دوره میانه انجام دادهاند. کتاب زندگی روزانه در امپراتوری مغول نوشته جورج لین از معدود کارهای محققانهای است که به بررسی تاریخ اجتماعی امپراتوری مغول بویژه دو کشور ایران و چین میپردازد.[1] این کتاب در یک پیشگفتار و 12 فصل تنظیم شده که مروری کوتاه بر مطالب آن میتواند چشمانداز مناسبی از یک بررسی عالمانه در زندگی اجتماعی مغولان بگشاید که به تمامی بر پایه گزارشات محدود موجود در مکتوبات تاریخی بنا شده است و از این رو سرمشق مناسبی برای تحقیق در زوایای تاریک تاریخ اجتماعی در دوره میانه به دست می دهد. فصول این کتاب عبارتند از:
فصل اول مروری کوتاه بر تاریخ امپراتوری مغول: در این فصل مراحل شکلگیری امپراتوری مغول به عنوان پهناورترین امپراتوری به لحاظ وسعت جغرافیایی به طور خلاصه مرور میشود. حمله چنگیز به چین و ایران، شکلگیری نظام سیاسی و حقوقی جدید تا مرگ چنگیز و تقسیم امپراتوری میان فرزندان او و سپس شکلگیری دو امپراتوری یوآن (769-668)(1368-1271) در چین و حکومت ایلخانان (735-653)(1335-1256)در ایران از جمله موضوعاتی است که لین به در فصل اول از نظر میگذراند.
در فصل دوم با عنوان «زندگی کوچنشینی» به بررسی «شکل و ساختار جامعه کوچنشینی پرداخته و تغییراتی که جوامع قبلیهای اوراسیا در دوران حکومت مغولان و بویژه چنگیز خان از سر گذراندهاند مورد بررسی قرار میگیرد. ویژگیهای جوامع قبیلهای و کوچنشین مغول و روابطی که آنها با جوامع یکجانشین از جمله ایران و چین تا پیش از حملع مغول داشتند از موضوعات شاخص این فصل است. نکته قابل توجه آن است که قدرت سیاسی اقوام ترکی-مغولی در دست رئیس قبیله یا همان خان قبیله قرار دارد. این قبایل که در مناطق وسیع استپی موسوم به اوراسیا زندگی میکردند مبتنی بر دو عامل اشرافیت قبیلهای بویژه رئیس قبیله و نیز قدرت مذهبی شمن نوع جدید از نظام سیاسی را در جهان عصر میانه بنا نهادند. نویسنده در این دو فصل که بیشتر به صورت مقدمهای بر موضوع اصلی کتاب است سعی دارد به معرفی وضعیت سیاسی و جغرافیایی و نوع زندگی مغولان بپردازد تا خواننده با نگاه دقیقتر فصلهای بعدی کتاب را مورد مطالعه قرار دهد.
ده فصل بعدی که به طور دقیقتر به موضوع تاریخ اجتماعی میپردازد عبارتند از: «ویژگیهای ظاهری»، «شیوه سکونت»، «ارتش»، «سلامت و پزشکی»، «نوشیدنی»، «غذا»، «مذهب»، «قانون و نظام حقوقی»، «زنان» و «داستانهای عامیانه از مغولستان». همان طور که از عناوین این فصول برمیآید، این کتاب سعی دارد مبتنی بر گزارشات به جا مانده از مورخان، ادبا، مبلغان دینی و نیز جهانگردان، زندگی روزانه مردم از غذا و نوشیدنی گرفته تا پوشاک و خانه و نیز مذهب و نظام حقوقی و قضایی را مورد بررسی قرار دهد.
در این مقاله سعی میشود با مروری کوتاه بر گزارشات فصل سوم کتاب یعنی فصل مربوط به «ویژگیهای ظاهری»، بر اهمیت در اختیار داشتن گزارشات و توصیفات مبسوط از زندگی روزانه برای انجام یک تحقیق کامل در زمینه تاریخ اجتماعی تاکید کند. در این فصل لین با توجه به گزارشات مختلف به معرفی شکل ظاهر مغولان از جمله شکل صورت، بدن، نوع لباس، تزئینات و زیورآلات آنها میپردازد.
با توجه به موضوع مقاله اولین نکته قابل توجه در خصوص گزارشات برجا مانده از زندگی روزانه مغولان آن است که بیشتر این مطالب توسط گردشگران، مبلغان مذهبی و بعضا جاسوسان اروپایی که از بخشهای مختلف امپراتوری مغول بازدید میکردهاند تهیه شده است.
فرایر کارپینی، مبلغ مسیحی که از طرف پاپ در سال 644-642 به امپراتوری مغول سفر کرده بود، یکی از دقیقترین گزارشات را از زندگی روزانه مغولان به دست میدهد. لین با آوردن بخشهایی از گزارش کارپینی عنوان میکند که: «از خلال گزارش او میتوان دریافت که مردان و زنان مغول در بسیاری مواقع پوشش یکسانی دارند به طوری که تشخیص جنسیت آنها بسیار دشوار است. آنها لباسهایی بلند از جنس کرباس با زیرجامهای از کتان یا ابریشم به تن دارند که در پایین لباس چاک خورده و در میانه تن بند دارد. زنان شوهر کرده لباسهای بسیار بلندی به تن دارند که از جلو باز میشود».[2]
به همین صورت، ویلیامز روبروک، که کمی پس از فرایر کارپینی از لوئیس چهارم پادشاه فرانسه به قراقروم پایتخت امپراتوری مغول سفر کرده بود با دقت بسیار به توصیف شکل و ظاهر مغولان میپردازد. لین ضمن اشاره به فرازهایی از توصیفات روبروک آورده است که: «روبروک نظارهگر دقیق مغولان بود. او در گزارش خود به لوئیس چهارم پادشاه فرانسه نه تنها لباس و ظاهر مغولان که حتی عادات و خصوصیات رفتاری آنها را نیز با دقت توصیف کرده است.»[3] کاراکاس(1272-1201)، مورخ و کشیش ارمنی نیز که مدتی در اسارت مغولان به سر برده بود به توصیف شکل و ظاهر مغولان پرداخته است. [4]
لازم به توجه است که نه تنها شمار گزارشات تهیه شده توسط اروپائیها بسیار بیشتر از توصیفات آمده در کل منابع فارسی و چینی است، بلکه مطالب اروپاییها به لحاظ ارائه گزارشات دقیق از حوادث مختلف و شرایط اجتماعی آنها بر نمونههای پارسی و چینی آن برتری دارد. لین با اشاره به همین گزارشات اروپایی بر اهمیت لباس در جامعه مغولی تاکید میکند:
«جامه و نحوه تزئین آن در جامعه مغولی حتی پیش از تهاجمات آنها به سرزمینهای متمدن و تشکیل امپراتوری اهمیت بسیاری داشته است. شمار بسیار پارچه بافان مسلمان که در دوره امپراتوری یوان به چین سفر کردهاند بر اهمیت منسوجات و جامه در جامعه مغولی تاکید دارد» (ص 42).
اگر چه حملات مغولان به سرزمینهای متمدن بیشتر به منظور دستیابی به سرزمینهای حاصلخیز صورت میگرفت، «اشتیاق مغولان به داشتن طلا و دیگر سنگهای قیمیتی، که در تزئین جامه های فاخر مغولی به کار می رفت، یکی از نیروهای محرکی بود که مغولان را به سمت سرزمینهای متمدن و یکجانشین سوق میداد» (ص 48). مارکوپلو، برجسته ترین جهانگرد اروپایی به دربار مغول، از علاقه آنها به جامههای فاخر و آراسته به زیورآلات در سفرنامه خود اشاره کرده است.[5]
نباید از نظر دور داشت که با وجود تمام ویرانیهایی که در اثر حمله مغول در ساختارهای اجتماعی و فکری ایران ایجاد شد، علم تاریخ و تاریخنگاری پیشرفت بسیار کرد و کتابها و منابع تاریخی بسیاری بر اثر آن پدید آمد. کتاب جامع التواریخ خواجه رشیدالدین فضل الله (717-648)(1318-1247) از جمله آثار ارزشمندی است که می توان در آن گزارشات دقیقی از وضعیت سیاسی و نیز اجتماعی ایران در عهد مغول به دست آورد.[6] در کنار کتاب های تاریخی می توان به منابع ادبی بویژه شعر نیز اشاره کرد که توصیفات برجامانده از امیرخسرو دهلوی شاعر بزرگ پارسی زبان(1324-1253) از نمونه این آثار است که از ظاهر چند تن از اسرای مغول به دست داده است.[7]
مشکل نداشتن گزارشات در مورد تاریخ میانه ایران در مورد دورههای پیش از مغول به مراتب بیشتر است و از همین رو بازسازی تاریخ اجتماعی ایران در دورههای پیش از مغول که هنوز پای گردشگران و مبلغان مسیحی به ایران باز نشده بود بسی دشوارتر است. البته نباید فراموش کرد که منابع به جا مانده شامل تمام گزارشات نوشته شده در دوره میانه ایران درباره وضعیت اجتماعی مردم نیست چراکه بسیاری از منابع و اسناد بر اثر جنگها و حملات پی در پی به ایران از میان رفتهاند؛ بخصوص که بسیاری از گزارشات که بعضا در کتابخانهها و آرشیوهای بزرگ دولتی محافظت میشده، بنا به انگیزه های سیاسی و مذهبی در آتش جهل و استبداد سوختهاند.
با این همه، کمبود گزارشات دقیق از زندگی روزانه تنها یکی از مسائل اساسی انجام تحقیق در خصوص تاریخ اجتماعی ایران در دوره میانه است. از میان منابع به جا مانده نیز به ندرت میتوان گزارشات دقیق و جزئی از شرایط اجتماعی جامعه ایران در دوره میانه به دست آورد. همین مساله نشان میدهد که فرهیختگان عصر میانه از مورخ و ادیب گرفته تا جهانگردان و علما نیاموخته بودند که چگونه از وقایعی که خود شاهد روی دادن آنها بودهاند و یا مکانهایی که بازدید میکردند گزارش دقیقی تهیه نمایند. به عبارت دیگر به نظر نمیرسد فرهیختگان ایران در مدارس و مکاتب آموزشی خود سنت گزارش نویسی از وقایع و رویدادهای مختلف از جمله جلسات بحث و مناظرات سیاسی، دیوانی، فکری، به ثبت رساندن آداب و رسوم اقشار مختلف مردم، و معرفی شهرها و آثار تاریخی مختلفی که بازدید میکردهاند را آموخته باشند. البته نمیتوان از این مساله به سادگی گذشت که در ایران بیشتر گزارشات به صورت شفاهی ارائه میشده و به طور کلی منطق شفاهی نسبت به منطق کتبی کاربرد بیشتری داشته است گویا سنت روایت شفاهی رویدادها و حفظ سینه به سینه آن به جای نوشتن گزارشی دقیق و همه جانبه از میراث اجدادی ماست.
شاید این مساله به ذهن خطور کند که چه بسا فرهیختگان عصر میانه نگاه متفاوتی به زندگی اجتماعی خود داشتهاند و از نظر آنها ضبط بسیاری از وقایع و یا ارائه گزارش از بسیاری از رویدادها ضروری به نظر نمیرسیده است. با این همه نمی توان از نظر دور داشت که در همین زمان محققان و جهانگردان اروپایی فارغ از هر هدفی که در تهیه گزارشات خود دنبال میکردند نگاه دقیقتری به همان وقایع و رویدادها داشتهاند و با نگاه کاربردیتری گزارشات خود را تهیه میکردند. درست است که آنها بیشتر این گزارشات را برای نیاز زمان خود و استفاده پاپ و پادشاهان اروپایی تهیه میکردند ولی همین مطالب علاوه بر اینکه در زمان خود دستمایه اتخاذ تصمیم های صحیح و کنش و واکنش های مناسب در برخورد با کشورها و حکومتهای مورد نظر را فراهم میکرد و این خود حربه ای موثر برای تسلیط و استیلای در دورانهای آتی شد به مرور زمان نیز به بخشی از شناسنامه زندگی مغولان و تاریخ اجتماعی آنها تبدیل شده و از این رو ارزش بینظیری یافته است.
با توجه به مساله مهم یعنی کمبود گزارشات دقیق در خصوص تاریخ میانه ایران، حال این سوال در ذهن ایجاد میشود که آیا محققان امروز ایران آن قدر از تاریخ درس آموختهاند که از وقایع مهم زندگی خودشان، جلسات بحث و تبادل آرا در موضوعات مختلف اداری، علمی و فرهنگی که در آن شرکت میکنند، مکانهایی که بازدید میکنند و در مجموع هر آن چه میتواند به شناخت بهتر از وضعیت اجتماعی جامعه کمک کند و بعدها به بخشی از تاریخ ایران تبدیل شود گزارش دقیق تهیه کنند؟ همان طور که از کتاب لین آموختیم گزارشات آمده از جزئیات زندگی هر روز از جمله خوراک و پوشاک و نحوه سکونت میتواند به بخشی مهم از تاریخ اجتماعی ایران تبدیل شود. درست است که تکنولوژی و ابزارهای آن فرایند ثبت وقایع را تسهیل کرده است ولی همین اسناد که به صورت عکس، فیلم و نقشه در میآیند باید با توصیفات دقیق و البته مکتوب از زندگی اجتماعی همراه شوند تا ارزشی دوچندان پیدا کنند. بویژه آن که بسیاری از موضوعات و پدیدههای اجتماعی هستند که هرگز نمی توان آنها را در چارچوب عکس و فیلم جاودانه کرد. صحنه تاریخ به ما گوشزد می کند که در بستر یک منطق مکتوب میبایست یک سنت گزارش نویسی را برپا داشت.
مریم کمالی
[1] . George Lane, Daily Life in the Mongol Empire, Westport, Connecticut and London: Greenwood Press, 2006.
[2] . Lane, Daily Life in the Mongol Empire, p. 44; “Travels of Friar Odoric,” in Henry Yule, Cathy and the Way Thither, Millwood, N.Y.; Kraus Reprint, 1967, pp. 228-29.
[3] . Lane, Daily Life in the Mongol Empire, pp. 40-42; William of Rubruck, The Journey of William of Rubruck to the Eastern Parts of the World, 1253-55, trans. From the Latin and ed. with an introductory notice, by William Woodville Rockhill, London: Hakluyt Society, 1990, ch. 6.
[4] . Lane, Daily Life in the Mongol Empire, p. 33; Grigor of Akanc, History of the Nation of Archers, trans. R. Blake and R. Frye, Cambridge: Harvard University Press, 1954, p. 295.
[5] . Lane, Daily Life in the Mongol Empire, pp. 48-50; Marco Polo, Complete Yule-Cordier Edition of Marco Polo’s Travels by Marco Polo and Rustichello of Pisa, The Project Gutenburg EBook of the Travels of Marco Polo, vols. 1 and 2.
[6] . Rashid al-Din, Jama’ al-Tavarikh, ed. Mohammad Roshan and Mostafah Musavi, Tehran: Nashr Alborz, 1994, 587-588.
جامعه ایرانی در آستانه حمله مغول از نگاه «عیار تنها»
کتابهای تاریخی بویژه در دوران مغول که عصر اعتلای تاریخنگاری پارسی است به ما کمک می کند تا با تحولات اجتماعی جامعه بویژه در سطح ساختارها و کنشگران قدرت آشنا شویم ولی نگریستن به تحولات اجتماعی در لایههای دیگر جامعه که لزوما دستی به قدرت ندارند کاری است که منابع ادبی انجام آن را بر عهده گرفتهاند. بهرام بیضایی از جمله نویسندگانی است که سعی دارد با نگاهی دقیق و موشکافانه و نیز با به خدمت گرفتن قوه تخیل فصلی مهم از تاریخ اجتماعی عصر میانه ایران را تصویر کند.
نگاه به تاریخ میانه ایران از طریق فیلمنامه و نمایشنامه میتواند به ما کمک کند تا در کنار استفاده از قدرت تدبیر و تعقل از طریق کتابهای تاریخی، قدرت خیال را نیز به خدمت بگیریم و با نگاهی همه جانبهتر به ابعاد تاریخ میانه ایران بنگریم. نویسنده سعی دارد با توجه دادن مخاطب به وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران در آستانه حمله مغول ذهنها را به علتهای داخلی این واقعه رهنمون شود.
روایت داستان از فرار عیار از مقابل سپاه مغول آغاز میشود. او که بر تن زخم مغول و در دل ترس از روبرو شدن دوباره با آنها را دارد توسط پیرمردی اهل قلم نجات مییابد. پیرمرد از عیاران خاطرات خوبی در ذهن دارد: «هوم! عیارهای سوادبالا یاد باد! رمضان گذشته مردانگی را تمام کردند! صد عیار تمام سلاح رفتند به کمک دشمنان خونیشان اهالی شیران؛ که در تنگی به تنگی افتاده بودن» (صص 9-10) و کتابی برای عیاران در دست نگارش: «چهل چشمه از شگردها؛ انبان فوت و فن؛ شیوهزنی و شبروی؛ کیسه طراری و چهرهگردانی- هه! من از عیاران نقلها برای این و آن تعریف کردهام؛ بارها و بارها! من کتابی ساختم هفتاد من؛ طوماری از پاکی و مردانگی!... بگو عیار، از کدام واقعه آمدی؟ جنگ دهریان؟ شکستن ملامتیان؟ از سر تا بن بگو! من این عیارنامه به نام تو میکنم» (صص9- 10). او عیار را به خانهاش میبرد تا او را تیمارداری کند. عیار ولی دلی پر درد دارد؛ او مغولان را به چشم دیده و زخم آنها را به جان چشیده است ولی پیرمرد که از اوج قدرت مغولان بیاطلاع است سعی در دلداری او دارد: پیرمرد: {میخندد} خیالت راحت؛ آن سگ نامیمون تا حصار اول پیش میتازد. خداوند فرمود دست کافران از امتم کوتاه! باش تا وارونه سوار خرش کنند و برگردانند به ریگزارهای خودش! ... حالا کجاست این تموچین؟ هوم-قبرش را کندند؟ لشکرش را تاراندند؟ پوزهاش را به خاک مالیدند؟» (صص 11- 12). برای پیرمرد هرگز قابل پذیرش نیست که مغولان توان تسلط بر سرزمین ایران را داشته باشند.
عیار نه دل به دلداریهای پیرمرد گرم دارد و نه امیدی به آینده. او به جای پاسداشت این همه میهماننوازی سخاوتمندانه، به دختر او که در آستانه ازدواج است تجاوز میکند و این در حالی است که پیرمرد هراسان و گریان پیشآمد این رخداد را باور ندارد: « شما عیاری، نه؟ من همیشه روی عیارها قسم میخوردم» (ص 12). پیرمرد که عمری در راه شناساندن جوانمردی عیاران قلم فرسوده است، حال که ناموسش توسط عیار زخم خورده تمام کتابها و نوشتههایش را آتش میزند (ص 22). نویسنده در اینجا به نماد خاصی توجه دارد، سوزاندن کتاب که همواره کار نظامیان و جنگجویان درس ناخوانده و نافرهیخته بود، اکنون توسط پیرمردی انجام میشود که حاصل یک عمر دانش و آموختههایش را از میان میبرد تا سندی نادرست از واقعیتهای زندگی ننگاشته باشد.
عیار که شمشیرش به جای به کار رفتن در برابر مغولان تنها برای ظلم به پیرمرد و دخترش استفاده شده است از پیرمرد به زور اسب و پول میطلبد تا از مغولان که در حال پیشروی هستند بگریزد: « برای همه دنیا گریه کن! روز محال رسیده؛ ریگزار راه افتاده؛ همه جا در راهند، فهمیدی؟ من با مغول روبرو شدم؛ من ازشان زخم خوردم؛ من با چشم خود دیدم؛ نه- سپاهشان شمردنی نیست! نمیتازند؛ نازل میشوند؛ چون سیل، چون بلا. پس من چه دیوانهای باشم که در راهشان بمانم؟... من از سوگ خراسان آمدم. برگشتن سی آن راه دیوانگی است. من باید راه تپه را بزنم؛ سی جنوب راه من است». همین مساله سرنوشت عیار را با دختر گره میزند. «مرا هم ببر... با بد و خوبت میسازم، با شادی و غمت» (ص 20). عیار در ابتدا از بردن دختر امتناع میورزد تا با سرعت بیشتر از خطر مغولان بگریزد ولی با کشته شدن پیرمرد توسط مغولان به ناگزیر دختر را با خود همراه میبرد.
به موازات این دو شخصیت یعنی عیار و دختر و رابطه آنها که به تدریج رنگ عاشقانه میگیرد، بیضایی داستان عشقی دیگر را روایت میکند. عشق سربازی بازگشته از جنگ با مغولان که تصویری وحشتناک از آنها در ذهن دارد: «یک سایبان بر زمین نمیماند. حتی کسی نمیماند برای تدفین مردگان. بیابان پر از ارواح است!» (ص38). و دختری به نام مارال که نامزد اوست و چشم به راه بازگشتش. حمله ناگهانی مغولان به شهر فرصت ازدواج را از این دو دلداده میگیرد ولی سرباز که نمیخواهد بدون وصال معشوق از دنیا برود از مارال میخواهد که با او نزدیکی کند:
«سرباز: مغول آمده، نمیفهمی؟
مارال: نه، عزیز دلم، التماست میکنم؛ کاری نکن پشیمانی بخورم. من همیشه دختر خوبی بودم.
سرباز: اسیر که شدی پشیمانیات صد برابر، اگر از من دریغ کنی!
مارال: خودت را با دشمن یکی نکن. دشمنی است و دشمنی! به من معلومه. او که عاشق من نیست» (صص53-54).
سرباز که نمیخواهد از وصال معشوق ناکام بماند، ناگهان به مارال حمله میکند: «کجا ماهپیکر؟ من دشمنم، با من چه میکنی؟« حرفش در دهنش میماند؛ ناباور و ضربهخورده از مارال جدا میشود؛ خنجر کوچک مارال در شکمش مانده. سرباز پس میکشد؛ خنجر در دست مارال میماند. سرباز با دهان باز جلوی او به زمین میافتد. مارال بیاختیار جیغ میکشد و خنجر را میاندازد. از این فریاد مغولی که در کوچه میدوید به انبار سر میکشد. مارال وحشتزده برمیگردد و با تازهوارد روبرو میشود؛ مغول دهنش را به خنده باز میکند. مارال در لحظه از پا درآمدن در آغوش مغول میافتد. بیضایی سعی دارد تدبیر این دو دختر را به نوعی با هم مقایسه کند، دختری که عفتش توسط عیاری به باد میرود ولی او تصمیم میگیرد با عیار همراه شود و همین همراهی سرانجام عیار را به مسیر اصلیاش که همانا جوانمردی است باز میگرداند و دختری که نمیتواند به اختیار به معشوقش نزدیک شود و با کشتن وی، ناموسش توسط مغولان بر باد میرود.
تصویر موازی دیگر از صالح مروی و شاه ایران سلطان محمد خوارزمشاه است. صالح مروی مراد عیار است که عیار بارها و بارها از شجاعت او در جنگ با مغولان یاد کرده است (صص 54 و 63) و اکنون در یکی از شهرها به مستی و میخوارگی مشغول شده تا حملات مغول و هیبت ایشان را به فراموشی بسپارد (ص 78) و دیگری سلطان ایران که سرباز او را به رهبری میشناسد و حال آن که سلطان پوشیده در زرهی تمام شهر به شهر از مقابل مغولان میگریزد: ««این راز باید پوشیده بماند. کسی نداند که سلطان از کدام راه میرود. شنیدید؟ فرمان است!» (ص 42).
هیچ یک از شخصیتهای فیلمنامه قصد مقاومت در برابر مغول را ندارد. عابدی که دعایش راهی به نجات او نمیبرد: «لرزش و غرش زمین، سیاهی مواج پیش تاختن مغولها که نزدیکتر شدهاند. عابد ناگهان به سوی درگاه میدود و با سجادهاش برمیگردد. سجاده را کف بیابان پهن میکند و به نماز میایستد؛ لرزان دستها را به سوی سر میبرد و بر زانو مینهد و دمی خم میشود. در زمینه تصویر، دریای مغول پیش میرسد. عابد دستهایش را به سوی آسمان میبرد و سپس سر بر مهر میگذارد. صدای مغولها بلندتر و بلندتر میشود و به آنها نزدیکتر و نزدیکتر و نزدیکتر» (صص 41-42). گروهی از مردم دل به دعا و تعویذ خوش دارند که شاید همینها جانشان را در مقابل مغول نجات دهد، حال آن که مغول خود داعیهدار طلسم و تعویذ است
«پیر: باروهای ما به محکمترین دعاها برآمده، باکی نیست!
شحنه: ای پدر مغول نیز با خود دعا و تعویذ تو را دارد و بر آن اضافهتر شمشیر!» (ص 69).
مساله ایلی یکی از مهمترین دلایلی است که مردم را بویژه در نبود سلطان از مقابله با مغولان باز می دارد. بویژه آن که مردم بارها در مقابل مغول مقاومت کردهاند و ناکامی آنها در برابر مغولان در شهرهای ترمز، بخارا، سمرقند و نخشب با قتل عام مردم همراه بوده است. گذشته از آن در شرایطی که مردم نه میتوانند به مقاومت خود امید داشته باشند و نه قرار است از جایی کمک و امدادی برسد، خود آنها به جان هم میافتند و کار ناتمام مغول را تمام میکنند، از جمله گدایی که در کشاکش حمله مغول به شهر دست به دزدی میزند و خوشحال از این که « بالاخره آمدند، کجایید بزرگان؟ حالا شما هم مثل منید!» (ص 51). همین است که شحنه و کوتوال که امنیت شهر را بر عهده دارند در بیخبر نگه داشتن مردم و مقاومت نکردن به توافق میرسند: «شحنه: هوم، در این کنکاش چه میفرمایی کوتوال؟ اگر بفرماید منادی جار بزنند.
کوتوال: اگر خبر کنیم وحشت در خلق میافتد.
شحنه: اگر نه غافلگیر میشوند!
کوتوال: اگر خبر کنیم در ساعتی به جان هم میافتند و آنچه مغول نکند میکنند!
شحنه: هوم، ما همیشه خبرهای خوب دادهایم. در استحکام حصارها چه می فرمایند؟ که از احتیاط خندقها را بروبند و کاریز متروک را بپردازند برای گشودن راه آب مسدود.
کوتوال: اشتباه در شهرهای دیگر به اشتباه دست به شمشیر بردهاند. ما بیرق آشتی بر دروازهها میآویزیم؛ ما قبول ایلی و مطاوعت میکنیم و شحنگی مغول میپذیریم. نجات فقط در این است» (ص 42).
از نگاه بیضایی در شرایط جنگ و ناامنی آن چه مقاومت را برای مردم سختتر میکند همانا اختلافات آنها با یکدیگر است. در جایی نویسنده صحنه نمایشی را تصویر میکند که گروهی از مردم به راه انداختهاند تاضمن به آتش کشدن شمایل مغولان نشان دهند که ترکان که اکنون بخش عمدهای از آنها در ایران زندگی میکنند بخشی از مغولان هستند ««به من از مغول نگو! ما خود ترک قبچاقیم؛ اهل چاچ، که کمان خوب میسازد. بین ما غور و قراختایی هست و هم از ترکان طراز. ما گریخته آمدیم. ما خود همه بر تن زخم مغول داریم!
شحنه: چیست ای خلق که در هم افتادهاید؟ اگر تیغتان هست به روی مغول بکشید! این آتش خاموش و شما، سلاح بردارید؛ که دشمن به شمشیر میرانند نه به رجز!» (ص 69).
عیار که در ابتدای کار تنها به گریختن میاندیشید، در ادامه برای خود رسالت دیگری تعریف میکند و آن خبر دادن به شهرهای مختلف از آمدن مغول است. در شرایطی که ایستادن و مقاومت کردن نتیجهای جز مرگ به همراه ندارد، نجات دادن یک نفر خود رسالتی بزرگ است: «عیار: گوش باشید و بشنوید ای شما که مردمانید؛ مغول با سپاه تمام میآیند! گوش باشید و بشنوید ای مردمان که شما را از بلایی پرهیز میدهم! مغول هر دودکشان میآیند و اینک تمامت روی زمین زیر سم دارند؛ جرار و خانهکوب خانمانبرانداز! چارهیی کنید! مثل ایشان آفت است که بر مزرعه خلق میزند، و چون بگذرد جز پوک و پوچ نگذارد! منشان در عرصه دیدهام به تن خود؛ و چون تاختن گرفتند زمین زیز زیر میخواست شد! چارهای کنید چارهساز! زود باشد که بر دروازهها باشند و کار از دست شده!» (ص 64).
این رسالتی است که عیار از دختر آموخته است، وقتی دختر نوزادی پدر و مادر مرده را مییابد و او را با خود می برد و آنقدر به نجات او ایمان دارد که به معجزه سینهاش پرشیر میشود تا او را سیراب کند. (صص 42-43). گرچه در این ناامنی به تنها چیزی که نمیتوان باور داشت یافتن سقفی برای قرار یافتن است:
«عیار: چه میکنی؟
دختر: سایبان میسازم.
عیار: وقت ساختن نیست؛ نباید جایی دل ببندی! تا خشتی روی خشت بگذاری آنها دو طول اسب آمدهاند» (ص 58).
عیار میتواند با آگاهی دادن به مردم در مورد آمدن مغولان زمینهای را فراهم کند تا مردم شهرهای مختلف نه به طور مستقل که یک جا و متحد در مقابل مغولان بایستند و بر پیروزیهای بیپایان مغولان خط پایانی بگذارند (ص 70) ولی اختلافات و پراکندگیهای در لایههای مختلف جامعه گام به گام امید عیار را برای دست یافتن به هدف رسالت خود یعنی نجات ایران به ناامیدی تبدیل میکند. این اختلافات که با گریختن سلطان از مقابل مغولان، فرار سربازان از صحنههای جنگ، امید مردم به دعا و طلسم و تعویذ یا نمازی دشمنشکن و به جان هم افتادن برای دست یافتن به ناموس و داشتههای یکدیگر آغز شده در اختلاف طبقه اندیشمند جامعه با یکدیگر به اوج خود میرسد؛ آنهاکه گوشهای نشسته و با وجود آگاهی به حملات مغول و نافرهیختگی ایشان باز حضور مغولان را به حضور یکدیگر ترجیح میدهند:
«دبیر: در کتاب عجابل دنبال چه میگردی؟
لغوی: وصف مغولان، افسوس در خبر است که دارالکتاب را طویله کردهاند. زبان میدوزند و کتاب میسوزند و قلم میشکنند؛ هه- این سپاه جهالت است!
نحوی: کیست که بگوید نیک یا بد کردهاند؟ کتبی دیدهام که پیش از سوختن باید به آب توبه شست!
دبیر: من مردی دبیرم و با شکستن و سوختن کارم نیست!
نحوی: هی هی سخنان زندقه میگویی. نبینم که یاوههای اهل جدل میبافی که فلسفی و سفسطیاند و سخن در رد اولیا میگویند. کاش مغول برسند و این اهل شبهه از زمین بردارند!
عروضی: پنداشتی تیغ مغول گردن مومن نمیبرد؟ آتش که درگیرد همه را میسوزد!
نحوی: سوخته به که پلید! تا شمایید که اوصاف ملامتیان میخوانید من خط رضا به آمدن مغول دادم!
و سپس با القاب ملحد، قرمطی و باطنی همدیگر را میخوانند» (ص 71). انتقاد نویسنده از وضعیت اجتماعی جامعه تا آنجا پیش میرود که عیار و دختر سرانجام به مردانی برمیخورند که خود را هسیبت مغولان درآورده و به جنگ آنها آمده اند (ص 94).
سرانجام عیار دختر و کودک را راهی میکند و خود با دست تنها در مقابل خیل خروشان مغولان میایستد: «یکی باید بایستد» (102). عیار تنها ناگهان با دو دست و با همه نیروی خود نعرهکشان شمشیرش را برای حمله به آنها بالا میبرد؛ تصویر در همین حال میماند و به سیاهی میرود؛ تنها فریاد عیار تنهاست که تا پایان سیاهی همچنان به گوش میرسد (102).
«عیار تنها» شاید از معدود فیلمنامههایی است که سعی دارد با توصیف ایران در آستانه حمله مغول، تاریخ ایران را با زبان هنر برای مردم ایران روایت کند تا آسیبشناسی خود از جامعه ایران را با مردم در میان گذاشته باشد. بیضایی با استفاده از زبان خراسانی زمینه بهتری برای ارتباط مخاطب امروز با فضای عصر میانه فراهم می سازد.
مریم کمالی
بیضایی، بهرام (1389)، عیار تنها، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.