نمایش موارد بر اساس برچسب: جهان پارسی
ایران و هند دو مرکز به هم پیوسته از جهان پارسی
دکتر سونیل شارما دانشیار زبان پارسی و ادبیات تطبیقی دانشگاه بوستون، در دانشکده زبان و ادبیات تطبیقی به تدریس زبان پارسی و ادبیات هند و جنوب آسیا مشغول است. حوزه پژوهشهای او شامل ترجمه و بررسی متون ادب پارسی و نیز سفرنامهنگاری است. از آثار مهم او میتوان به دو کتاب ارزشمند شعر پارسی در مرز هند[1] و امیرخسرو: شاعر سلاطین و صوفیان[2] دو اثر گرانقدر سفرهای عطیه: زنی مسلمان از بمبئی استعمارزده تا بریتانیای عهد ادوارد[3] و در بازار عشق: گزیده اشعار امیرخسرو[4] و کوشش در چاپ دو مجموعه مقاله ؛ گردنبندی از خوشه پروین: پژوهشی در ادب پارسی[5] و اندر شگفتیهای زمین و دریا : سفرنامههای پارسی[6] اشاره کرد. این ها همه در کنار مجموعه ارزشمندی از مقالات بسیاری است که او در حوزه ادبیات پارسی ایران و هند در عصر میانه نگاشته است که از آن میان میتوان به «عشق ممنوعه به سبک پارسی، بازخوانی حکایت های شاعران ایرانی و ولینعمتان گورکانی هند»[7] و «بازخوانی مرزهای عجم در تاریخ ادبیات پارسی عصر پیشامدرن»[8] اشاره کرد. او در حال حاضر مشغول نگارش کتاب «آرکادیای گورکانیان: شعر پارسی در دربار هند» است.
جناب دکتر شارما باعث افتخار من است که با شما در خصوص ادبیات پارسی در عصر میانه گفتگویی داشته باشم. یکی از موضوعات بحث برانگیز در مطالعات ایران شناسی، تعیین دوره زمانی عصر میانه است. شما بر اساس تاریخ ادبیات پارسی چه دوره زمانی را تاریخ میانه ایران میدانید؟
همان طور که میدانید در بررسی ادبیات پارسی همواره دورهبندی محمد تقی بهار در کتاب سبکشناسی مورد استفاده قرار گرفته است که تقسیمبندی دورهها به سبک خراسانی، هندی، اصفهانی و بازگشت است. این دورهبندی به لحاظ سبکی چارچوب بسیار مفیدی است و تا حدودی با تقسیمبندی های تاریخی هماهنگی دارد. اما سوال شما بسیار خوب است به خاطر آن که دورهبندی بهار ما را از توجه به تقسیم این دورهها به عصر میانه، پیشامدرن و مدرن باز میدارد که در کنار دورهبندی بهار قابل توجه است. به عقیده من با توجه به تحولات ادبیات پارسی، دوره میانه از عصر غزنوی تا دوره تیموری را شامل میشود. برخی از پژوهشگران ممکن است دوره تیموری را بخشی از دوره میانه ندانند اما فکر میکنم تغییرات اساسی درست بعد از دوره تیموری شکل گرفت که با آن ما وارد عصر پیشامدرن شدیم. در این زمان پیوند میان تاریخ، فرهنگ و ادبیات در پهنه شرق جهان اسلام بسیار وسیعتر و عمیقتر گردید که ما امروزه از این حوزه وسیع جغرافیایی که با زبان پارسی به هم پیوند داشتهاند با عبارت حوزه پارسی[9] آن را معرفی میکنیم. برای من پایان عصر میانه قطعا پایان قرن پانزدهم میلادی است.
با توجه به ویژگی های زبان پارسی شما دوره میانه را به چه بخش هایی تقسیم می کنید؟ به عنوان مثال برخی از پژوهشگران این دوره را به دو دوره پیش از مغول و پس از مغول تقسیم میکنند.
به نظر من هم این تقسیمبندی مناسبی است. همان طور که پیشتر عنوان کردم این تقسیمبندی با طبقه بندی بهار نیز منطبق است: در دوره پیش از مغول تا حدودی ادبیات درباری است که در دوره مغولان کاملا درباری میشود. بنابراین تقسیمبندی تاریخ ادبیات عصر میانه به دوره پیش از مغول و پس از مغول تا حدود زیادی مفید است اما کامل نیست، بخصوص وقتی به تاریخ ادبیات پارسی در هند می نگریم بیشتر به دوره سلطنت، گورکانیان و عصر استعماری توجه داریم که تقسیمبندی دشواری است. به طور دقیق تر وقتی به این نوع تقسیمبندی از منظر حوزه هند و جنوب آسیا مینگریم میبایست شاخصههای دیگری را در نظر داشته باشیم. اما زمانی که به حوزه وسیعتری از ادبیات پارسی نگاه میکنیم و آن را از مرزهای ایران فراتر برده و حوزه هند و آناتولی را هم شامل میکنیم، تقسیمبندی ادبیات پارسی به دو دوره پیش از مغول و پس از مغول بی تردید کاربرد بیشتری دارد. زیرا به دلایل مختلف دوره مغول نیز تاثیر تاریخی زیادی بر نحوه شکل گیری ادبیات هندی-پارسی داشته است. زندگی اندیشمندان و چهرههای ادبی زیادی همچون جلال الدین رومی تحت تاثیر حمله مغول قرار گرفت و آنها را ناگزیر از ترک آسیای مرکزی و حرکت به سمت بخش غربی حوزه وسیع ادبیات پارسی کرد. به همین صورت، پژوهشگران و شعرای زیادی آسیای مرکزی را رها کردند و به قلمرو دیگری از این پهنه وسیع یعنی هند و جنوب آسیا پناه آوردند. امیر خسرو دهلوی از جمله این مردان ادب است که همچون مولانا از وطن گریخته بودند تا در جایی دیگر ماوا گیرند. شباهتهای عجیبی بین این دو نفر وجود دارد. بنابراین میتوان گفت که تاریخ ادبیات پارسی در هند به دو روش قابل بررسی است: دوره پیش از مغول و دوره پس از مغول و نیز پیش از مغول که میتوان در دو بخش دوره غزنوی و سلطنت مورد بررسی قرار داد.
بنابراین مقصود شما آن است که با توجه به زبان پارسی، ایران و هند تقسیمبندی های مشابه در دوره میانه دارند البته در عین حال که ویژگی های خاص خود را دارند.
درست است. آنها به لحاظ ادبی فراز و نشیب های نسبتا یکسانی را پشت سرگذاشته اند اما وقتی وارد حوزه تاریخ سیاسی میشویم این موضوع کاملا متفاوت است. تاریخ ادبی همیشه از تغییرات سیاسی تاثیر پذیرفته است. این که چگونه میتوان تاریخ سیاسی و ادبی را به هم پیوند داد آن هم زمانی که داریم ادبیات پارسی را فراتر از مرزهای یک کشور و در دو حوزه ایران و هند بررسی میکنیم مساله بسیار قابل توجهی است. این موضوع بویژه امروز که ادبیات پارسی آن گستردگی حوزه خود را از دست داده است مساله چالش برانگیزی است. امروزه کمتر کسی به پیوند ادبیات پارسی ایران امروز و ایران بزرگ در عصر میانه با ادبیات پارسی هند توجه دارد، حال آن که آنها پیوندهای تردیدناپذیری داشتند ولی این مساله چالش پژوهشگران آینده خواهد بود.
جناب دکتر میشود کمی درباره اثر ارزشمند خود شعر پارسی در مرز هند توضیح دهید؟ چطور شاعرانی مثل مسعود سعد ادبیات پارسی بویژه شعر را به هند منتقل کردند؟
مسعود سعد شاعر بسیار جالب توجهی است. من در دانشگاه شیکاگو زمانی که زیر نظر استاد حشمت موید کار می کردم با شعر مسعود سعد آشنا شدم. در آن زمان ما مسعود سعد را به عنوان شاعر اواخر دوره غزنوی در نظر میگرفتیم، چون مسعود سعد زمانی شعر مینوشت که لاهور بخشی از امپراطوری غزنوی به حساب میآمد و از مراکز ادبیات پارسی هندی به شمار نمیرفت. امروزه نگاه خود را تا حدودی تغییر دادهایم و به همین خاطر لاهور را نیز بخشی از حوزه ادبیات پارسی هند به حساب میآوریم. من تا حدودی در این تغییر نگاه تاثیر داشتهام و به نظرم به خطا نرفتهایم اگر امیرخسرو را در مرکز نوع جدیدی از ادبیات در هند ببینیم. مسعود سعد به واقع یک شاعر سبک غزنوی است که در خارج از قلمرو غزنویان زیسته است. من کار بر روی آثار مسعود سعد را با پژوهش بر روی دیوان اشعار او برای انجام پایان نامه دکترای خود شروع کردم. او دنباله رو شاعرانی مثل عنصری ، منوچهری، فرخی و اسجدی بود و نمیشد او را جدا از مکتب شعری غزنه در نظر گرفت. ولی وقتی بیشتر در اشعار او عمیق شدم متوجه جریان دیگری گردیدم که همزمان در شعر وی در جریان بود. مسعود سعد اگر چه تحت تاثیر مکتب غزنه بود ولی خود بنیانگذار سنت ادبی متفاوتی بود. او هرگز خود رامستقل از سنت ادبی وسیعتر نمیدید ولی بعدها در عصر گورکانیان هند، زمانی که شاعران در تاریخ به دنبال چهره شاخصی از ادبیات هندی-پارسی می گشتند به مسعود سعد رسیدند. بی تردید مسعود سعد که همواره خود را از پیروان مکتب غزنه میدانست تعجب میکند اگر بفهمد که امروز او را متعلق به سنت هندی-پارسی میدانند.
آیا در دوره زمانی میان غزنوی تا گورکانیان شاعران بسیاری در هند زندگی میکردند؟
شاعران بسیاری بودند ولی ما از آنها اطلاع چندانی نداریم. به عبارت دیگر دوره پیش از مغول یعنی از دوره غزنوی تا ظهور امیرخسرو دهلوی که حدود یک قرن و نیم به طول انجامیده است اطلاع چندانی نداریم و از آثاری که بیشتر در دهلی و سند و شمال تولید میشدند چیز چندانی نمیدانیم. در مورد این بخش از آثار پژوهشهای اندکی انجام شده که از آن میان میتوان به پژوهش نظیر احمد بر روی دیوان سراجی اشاره کرد. میتوان گفت که این دوره از تاریخ ادبیات هند هنوز در سایه ای از ابهام باقی مانده است، این در حالی است که این زمان یعنی قرن دوازده و آغاز قرن سیزده میلادی عصر آفرینش آثار مهم ادبی در ایران و حتی هند است. به نظرم دلیل کم توجهی به این دوره آن است که هنوز ایده سنت ادبی مستقل وجود نداشته و هند و جنوب آسیا خارج از مرزهای ایران بزرگ و در حاشیه مراکز اصلی آفرینش آثار ادب پارسی در نظر گرفته میشده است.
همان طور که در ابتدا عنوان کردم، و لازم به توضیح است، حوزه ادبیات هند و جنوب آسیا کاملا مستقل نیست ولی یک ایده سنت ادبی هندی-پارسی وجود دارد که به طور دقیق با امیرخسرو دهلوی آغاز میشود. گرچه او با دیگر شاعران ارتباط دارد و تحت تاثیر سعدی و نظامی شعر میسراید، اما به تمامی به استقلال مکتب ادبی خود واقف است.
در کتاب امیرخسرو: شاعر سلاطین و صوفیان شما به دو موضوع متفاوت در شعر این شاعر پرداختهاید: یکی تصوف ودیگر موضوع شعر درباری. چطور امیرخسرو توانست این دو موضوع متفاوت را در شعر خود جمع کند؟
دیدگاهی که در مورد امیرخسرو وجود داشته به واقع بعد از وی صورت گرفته و این که او در حلقههای صوفیانه به عنوان شاعر صوفی و در میان شاعران دربار به عنوان فردی از همسلکان ایشان معرفی میشده است. حال آن که این طرز نگاه به امیرخسرو با مسیر زندگی و حرفهای وی تفاوت جدی دارد. میدانیم که زندگی صوفیان و سلاطین بسیار به هم مرتبط بود و نمیتوان آنها را به طور کامل از هم جدا کرد. حتی شاعرانی که به آنها عنوان شاعران صوفی می دهیم مثل عطاریا مولانا، هر کدام از دغدغههای زمان خود غافل نیستند و نسبت به مسائل دربار و اوضاع سیاسی وقوف کامل دارند.
بنابراین منظور شما این است که شاعران صوفی مسلک و دربار لزوما دو گروه جدا از هم نیستند.
حتی زمانی که صوفیان و شاعران صوفی مستقل از دربار و حمایت حاکمان بودند، همچنان در شعر خود به مسائل سیاسی و نیازهای زمان خود پاسخ میدادند. شاعران به شیوه زندگی درباری و ساختار آن وقوف کامل داشتند. درست است که دربار حاکمان و صفویان جداست ولی بالاخره هر دو دربار است. به عبارت دیگر اینها دو روی یک سکهاند. واژههایی که اینها به کار میبرند مشترکات زیادی دارد که از جمله میتوان به واژه درگاه اشاره کرد. از این رو در نظر این دو گروه از شاعران شیخ و حاکم هر دو در فضای یکسانی قرار میگیرند. اما آن چه اهمیت بسیار دارد آن است که نباید از این مساله نتایج خیلی کلی و وسیع بگیریم بلکه باید برداشتهای خود را به متنهای تاریخی خاصی که در بستر آن این اندیشهها شکل گرفتهاند محدود کنیم. به عنوان مثال، جهان امیرخسرو بسیار متفاوت از جهان مولاناست. بسیار مهم است که میان آنها خط های موازی بکشیم و کارهای مقایسهای انجام دهیم ولی باید به تمایزات تاریخی و متنی آنها توجهات جدی داشته باشیم.
در مقاله «صوفی، شاعر، عاشق در قامت شهید: عطار و حافظ در سنت شعر پارسی»، شما دو شاعر متفاوت در دو دوره تاریخی متفاوت را مد نظر قرار دادهاید. نکات اساسی که شما در این مقاله عنوان میکنید چیست؟ چه عواملی این دو شاعر را که در دو مقطع متفاوتی از تاریخ میانه زندگی کردهاند به هم پیوند میدهد؟
این مقاله از جمله موضوعاتی است که قصد دارم در آینده به شکل دقیقتر بررسی کنم. این مقاله در یک مجموعه مقاله به چاپ رسید. آن چه من را به نوشتن به این مقاله واداشت پیوندهای معنایی میان دو واژه شهید و شاهد بود، این دو واژه به تکرار در شعر عاشقانه صوفی در زبان پارسی به کار رفته است، و در آن مفهومی با نام «شهید عشق» و نیز شخصی به نام «شاهد»، که مظهر زیبایی و به واقع نماد معشوق در ادب پارسی است وجود دارد. به واقع چگونه این مفاهیم در جهان شعر پارسی به هم پیوند می خورند؟ گاه شما شخصی را به عنوان شهید عشق می شناسید در حالی که همان فرد در جایی به عنوان شاهد در نظر گرفته شده است. به طور اتفاقی متوجه شدم که زمانی که به بستر تاریخی زندگی عطار و حافظ نگاه میکنیم می بینیم که عطار معمولا به عنوان شهید معرفی میشود چون در اثر حمله مغول به قتل رسید. این که این مساله تا چه حد صحت دارد وقتی اهمیت پیدا می کند که شما در «ادبیات تعزیه» به نوعی از شهادت برمیخورید. این ایده را من هنوز در اشعار دیگر جستجو نکردهام اما در این مقاله به این نکته پرداختم که گاه در معرفی حافظ از عبارت شاهد محروم استفاده میشده است.نکته قابل توجه آن است که در حالی که عطار شهید شناخته میشود، از حافظ که شعر عاشقانه مینویسد و موضوع محوری شعرش معشوق است با عنوان شاهد یاد میشود. قصد دارم این موضوع را بیشتر بررسی کنم تا دریابم آیا این یک اشاره کوتاه در معرفی حافظ است و یا او در جاهای دیگری از دنیای شعر عاشقانه نیز با عنوان شاهد معرفی شده است.
شما پژوهشهای بسیاری بر روی شعر پارسی در دوره صفوی و گورکانیان انجام دادهاید. به نظر شما چه شباهتهای ویژه ای میان موضوع، ساختار و سبک شاعران ایران و هند وجود دارد؟
به واقع بررسی ادبیات دوره گورکنایان و صفویان از حوزههای جدید علاقمندی من است. آن چه من را به این دوره متوجه ساخته موضوع تبعید، حرکت، تازگی و کشف شیوههای جدید زندگی و فرهنگ های متفاوت است. وقتی به بررسی ادبیات مغول، بویژه ادبیات درباری مغول در قرن شانزدهم میپردازیم، به واقع با نوعی از ادبیات ایرانی در دربار گورکانیان هند سر کار داریم. تعداد کمی از شاعران هندی هم هستند که به پارسی مینویسند ولی اینها اقلیت ناچیزی را تشکیل میدهند. بنابراین در این دوره ما با نوعی از ادبیات در تبعید عصر صفوی روبرو هستیم. این از جمله موضوعات مهمی است که دارد رو به فراموشی میگذارد زیرا بسیاری از پژوهشگران هندی منحصرا به شاعران هندی میپردازند و یا به این دلیل که شعرهای نوشته شده در دربار گورکانیان هند جدا از ادبیات شعری عصر صفوی در نظر گرفته میشود. البته پاول لاسن کی هاوس پژوهش برجستهای در مورد پیوند ادبیات عصر صفوی و گورکانیان انجام داده است. اثر او بیشتر به غزل که نوع سیال تری از شعر پارسی است توجه دارد که انعطاف بیشتری برای حرکت در گستره جهان ادب پارسی داشته است. آن چه برای من جذاب است توجه به گونههای دیگر ادبی و شعری است که به راحتی در جهان آن روز در حال حرکت بودند. در کتاب «آرکادیای گورکانیان: شعر پارسی در دربار هند» مشغول نگارش هستم به طور ویژه به مکاننگاری و سفرنامهنویسی توجه دارم. دوست دارم بدانم چطور شاعران این دوره درباره جهان و فضای پیرامون خود مینوشتند و این که آیا این فضا شهری بوده و یا یک منطقه ییلاقی بوده است. به عنوان مثال شاعران ایرانی که از دربار مغول دیدن میکردند مجذوب کشمیر میشدند و توجه به این مکان بخشی از شعر شاعران ایرانی که به دربار گورکانیان راه مییافته اند را به خود اختصاص داده است. این مساله به گونه خود نوعی شیوه ادبی را آغاز کرد و ما در این زمان شعرهای مشابهی در مورد مازندران می بینیم، البته نه به همان گستردگی، که به خاطر زیبایی طبیعی و به عنوان تفرجگاه خانواده سلطنتی مد نظر شاعران بوده است. در این کتاب سعی دارم جایگاه مشابه کشمیر برای گورکانیان و مازندران برای صفویان را در اشعار شاعران جستجو کنم، موضوعی که تا کنون به طور مستقل مورد بررسی قرار نگرفته و ارزش توجه بسیار دارد.
به نظر می رسد شاعران دربار گورکانیان در مقایسه با صفویان موضوعات و سبک های شعری متنوعتری دارند، به طوری که بسیاری از شاعران ایرانی به هند مهاجرت کردند تا از آزادی بیشتری برخوردار باشند. موضوعات اصلی که شاعران به طور روشنتر و بی دغدغهتری میتوانستند در دربار گورکانیان هند دنبال کنند چه بود؟ به عبارت دیگر شاعران مستقر در دربار گورکانی چه خدمتی به ادبیات پارسی انجام دادند؟
مهاجرت شاعران عهد صفوی به دربارگورکانیان و به دربار دکن از موضوعاتی است که مورد توجه پژوهشگران بسیاری قرار گرفته است. البته باید در نظر داشته باشیم که انگیزه شاعران برای سفر در طی قرن شانزده در دورههای مختلف و در افراد گوناگون متفاوت بوده است. برخی از شاعران به خاطر محدودیتهای مذهبی مهاجرت میکردند و برخی تنها به منظور دست یافتن به حمایت ولینعمتی در هند، زیرا در دربار مغولان چشم انداز بهتری از حمایت مالی برای شاعران وجود داشت، برخی دیگر از شاعران به دلایل خانوادگی به هند میرفتند. بنابراین تاریخ مهاجرت از آن چه پژوهشگران به آن پرداختهاند بسیار پیچیده تر است.
به نظرم آن چه در دربار صفوی در حال جریان است آن است که گرچه ادبیات بسیار غنی و شگفتانگیزی بویژه در عرصه شعر در حال خلق و گسترش است، اما موضوعات آن محدود به اشکال کلاسیک است که تا حدود زیادی ثابت و ایده آلگراست، در حالی که شاعران ایرانی مستقر در هند به نوعی از آزادی دست یافتند و از آن به تمامی بهره گرفتند. به عنوان مثال در اشعار مثنوی و عاشقانه شاعران ایرانی به موضوعات جزئیتر و محدودتر به حوزه جغرافیای خود در هند میپردازند که از آن میان میتوان به شعر سوز و گداز نای خبوشانی و نیز جهان در تبعید که شاعران ایرانی با آن روبرو بودند اشاره کرد. این گونه از شعر تاثیر بسیاری بر ادبیات صفوی گذاشت، از این رو شاهد هستیم که در نیمه دوم قرن هفدهم و در دوره شاه عباس دوم، مثنوی طاهر وحید قزوینی، شاعر و مورخ برجسته صفوی به شدت تحت تاثیر دربار مغول است. میبینیم که فرهنگ تاثیرگذار صفوی در حال تاثیرپذیرفتن از دربار گورکانیان است و پویایی از ویژگی های سیال ادبیات است. مردمان در حال حرکت هستند و به مراکز ادبی میروند تا از حمایت بیشتر و امکان بهتری برای بیان اندیشههای خود برخوردار شوند. اما پس از مدتی خود تحت تاثیر فضا و شاعران پیرامون خود قرار میگیرند. تاثیر گذاری هرگز یه سویه نیست و اندیشهها و زیباییشناسی در فرایند بیپایان تاثیرگذاری، نفوذ پذیری و نو به نو شدن هستند.
شمار زنان شاعردر عصر میانه ایران بسیار اندک است. آنها تاثیر چندانی بر فرایند شعر پارسی داشته اند؟ با توجه به هند، شاعران زن چه تاثیری بر موضوعات و سبکهای ادبی داشتهاند؟
توجه به نقش زنان در تولید ادبیات پارسی از موضوعات مورد علاقه من است. تردیدی نیست که آنها در این جریان حضور داشتهاند اما این که این تاثیر بر سنت ادبی تا چه میزان بوده در دورههای مختلف متفاوت است. شاعری مثل مهستی گنجوی در گونه ادبی رباعی بیتردید تاثیر بسیاری داشته ولی تاثیر او به همین محدوده ختم میشود. شاعری مثل رابعه غزداری یا بلخی نیز اثر غیر قابل انکاری بر شعر صوفیانه داشت و شاعران از نوشتههای او با خبر بودند اگر چه از آثار زیادی از وی بر جای نمانده است. جریان تاثیرگذاری زنان شاعر در دوره پیشامدرن و با حضور شاعرانی مانند زیب النساء مخفی از شاهزادگان گورکانی هند که به پارسی شعر مینوشت متفاوت شد.
شاید پژوهشگران نگاه من را مورد انتقاد قرار دهند ولی میتوانم ادعا کنم زنان شاعری که در جامعه هند به زبان پارسی شعر میسروند با حلقههای ادبی نخبگان ادب که ایران را مرکز شعر پارسی قرون 16 و 17 م دانستند ارتباط داشتند. اما زمانی که زنان شروع به نگارش در هند کردند، چیزی که من از آن با عنوان سنت حوزه پارسی نام می برم، از زبان اردو برای بیان اندیشههای خود استفاده کردند. جالب توجه است که مردان هندی به عنوان نخبگان کلاسیک به پارسی مینوشتند و شعر میسرودند در حالی که زنان از زبان مردم استفاده میکردند. این که زنان زبان گویای خود را در فرهنگ اردو جستجو میکردند قابل توجه است.
بنابراین شاید این موضوع پژوهش آینده شما باشد.
در مورد زنان شاعر این دوره پژوهشهایی انجام دادهام اما فکر نمیکنم این ایده تا کنون به طور کامل مورد کشف و جستجو قرارگرفته باشد. البته این هم یکی از مجموعه موضوعات بسیاری است که در آینده قصد جستجو و پژوهش دارم.
زبان پارسی یکی از مهمترین زبانهای دنیای علم و ادب در هند در عصر میانه و پیشامدرن بود. چه تغییرات اجتماعی پس از سقوط گورکانیان باعث جایگزینی زبان پارسی با دیگر زبانها گردید؟
این گفته شما که زبان پارسی زبان علم هند در دوره میانه و پیشامدرن بود کاملا درست است، زیرا پارسی نه تنها زبان شعر که زبان دانش و آموزش بود و این هرگز قابل انکار نیست. زبان پارسی تا قرن نوزدهم که زبان انگلیسی زبان رسمی هند شد به حیات خود ادامه داد. امروزه با رجوع به آرشیوها و نسخه های خطی در مییابیم که زبان پارسی از آن چه ما گمان میکردیم حیات بیشتری داشته و حتی تا آغاز قرن 20 رواج داشته است.
ایده من که شاید بسیاری از پژوهشگران با آن موافق نباشند آن است که حیات زبان پارسی در هند با حضور محفلهای فعال ادبی ایرانیان در تبعید در ارتباط است تا جایی که تا پایان قرن هفدهم شاهد حضور یکی از همین محافل ادبی در جنوب آسیا هستیم که تاثیر بسیاری بر حیات زبان پارسی داشته است. شماری از ایرانیان را میبینید که در قرنهای هجده و نوزده در هند زندگی میکردند ولی دیگر مثل گذشته تاثیری بر جریان ادبی هند نداشتند. این گروه شامل شمار انگشتشماری از شاعران و خانواده بازرگانانی بودند که در سرتاسر هند زندگی میکردند. امپراطوری هند همچنین به پادشاهیهای کوچکتری تقسیم میشد که پارسی زبان بوده و در حیدرآباد و بنگال زندگی میکردند اما انگیزهای برای حمایت از زبان پارسی نمیدیدند. به همین خاطر تنها زبانی که در دسترس بود تا این خلا را پر کند زبان ادو بود که آن هم به تدریج جای خود را به زبان انگلیسی داد.
بنابراین ما در هند ابتدا زبان پارسی، سپس اردو و بعد انگلیسی را داریم.
حضور این زبانها به طور انحصاری نبوده، دورههایی مثل قرن 18 و 19 این سه زبان همزمان در هند به کار میرفتهاند اما به مرور زمان زبان پارسی جایگاه خود را از دست داد و کمتر مورد استفاده قرار گرفت.
میشود کمی در مورد پژوهشهای آینده خود توضیح دهید؟
در کنار کتاب آرکادیای مغول که پیشتر به آن اشاره کردم و در آن شاعران عصر صفوی نقش اساسی دارند، میخواهم بیشتر به کارهای مقایسهای بپردازم. بویژه علاقمند هستم به این که چطور سنت داستان سرایی در نظم و نثر در ادبیات مشترک ایران و هند در تعامل بودهاند. این مقایسه در قالب وسیعی مورد بررسی قرار میگیرد، ابتدا از سنت داستان سرایی در ادبیات سانسکریت و با داستان هزار و یک شب، سنت قصه و داستان آغاز میکنم که از نمونه های آن داستان امیر حمزه و چهار درویش است. این داستانها به واقع نقشه فرایند بلند تعامل و پیوند ادبی و فرهنگی است. یکی از متون مورد علاقه من که البته چندان هم شکل داستانی و روایی ندارد، داستان لذت النساء است که موضوع علایق جنسی را دنبال میکند که جهان کاماسوترا و اخلاقیات اسلامی-پارسی را در زمینه عشق و لذت به هم پیوند میدهد.
گذشته از آن فکر میکنم باید در زمینه ترجمه متون اصلی بویژه آثار عهد صفوی و گورکانی از زبان پارسی به انگلیسی کارهای بیشتری انجام دهم. زمانی که در دانشگاه مشغول تدریس ادبیات پارسی هستم میبینم که کمبود ترجمه خوب از این آثار مانع میشود به دانشجویان نشان دهیم مردمان عصر صفوی، گورکانیان هند و عثمانی در چه دنیای پیوسته و غنی فرهنگی و ادبی میزیسته اند.
از شما به خاطر فرصتی که در اختیار تارنمای ایران در عصر میانه گذاشتید و نیز پاسخهای ارزشمند و قابل تاملی که به سوالات فرمودید بسیار سپاسگزارم.
تنظیم مصاحبه: مریم کمالی
سونیل شارما، شعر پارسی در مرزهند، ترجمه لیلا آقایانی چاوشی (تهران: امیرکبیر، 1393).1
[2] . Sunil Sharma, Amir Khusraw: The Poet of Sultans and Sufis (Oxford: Oneworld, 2005).
[3] . S. Sharma, Atiya’s Journeys: A Muslim Woman from Colonial Bombay to Edwardian Britain (New Delhi: Oxford University Press, 2010).
[4] . S. Sharma, In the Bazaar of Love: The Selected Poetry of Amir Khusrau (New Delhi: Penguin Global, 2011).
[5] . S. Sharma, Necklace of the Pleiades: Studies in Persian Literature (Leiden: Leiden University Press, 2011).
[6] . S. Sharma, On the Wonders of Land and Sea: Persianate Travel Writing (Boston: Ilex Foundation, 2013).
[7] . S. Sharma, “Forbidden Love, Persianate Style: Re-reading Tales of Iranian Poets and Mughal Patrons”, Iranian Studies, 2009, Vol. 42 (5), p. 765-779.
[8] . S. Sharma, “Redrawing the Boundaries of Ajam in Early Modern Persian Literary Histories”, (Abbas Amanat, Farzin Vejdani: Iran Facing Others: Identity in a Historical Perspective) Basingstoke: Palgrave Macmillan , 2012.
[9] . Persiante.